دو پارتی مینسونگ p1
#مینسونگ
#استری_کیدز
درخواستی از لینو و جیسونگ
نفس عمیقی بیرون فرستاد و وارد اتاق انتطار شد، با دیدن عشقش درون لباس عروس، برای بار هزارم قلبش لرزید.. اما دیگه دیر بود، چون اون لباس، این مراسم و قلب اون دختر، صاحب دیگه ای داشت
&جیسونگی آمدی.. وای چه خوب که تو اومدی.. خیلی استرس دارم
از روی صندلی بلند شد و سمت بهترین دوستش رفت و دست هاش رو میون دست های سردش گرفت
&ببین.. از استرس یخ زدم
نفس گرمش رو بیرون فرستاد و بلاخره لب باز کرد
_نیاز نیست اینقدر استرس داشته باشی... گرچه شرط میبندم لینو هیونگم همینقدر استرس داره
&دقیقا.. از دیشب تاحالا مثل مامانا من و وسایل و همه چیزو چک میکرد.. وای جیسونگ من خیلی هیجان دارم.. بلاخره دارم باهاش ازدواج میکنم
پرش آرومی از سر هیجان کردی، جیسونگ لبخند محوی زد، خب.. همه چیز خلاف تصوراتش پیش رفته بود و این آزاردهنده بود، دوست داشت دختر رو به روش این شوق و ذوق رو برای اون داشته باشه، اون برق درخشان چشم هاش برای خودش باشه، اما خب.. حالا اون داشت ازدواج میکرد... با مینهو.. کسی که خودش مینجو رو باهاش آشنا کرد، همش به خودش میگفت"کاش انقدر ترسو نبودی و زودتر بهش میگفتی.. کاش از دستش نمیدادی "اما این احساسی بود که جیسونگ از همون اول به عنوان یک راز انتخابش کرده بود.. رازی که دیگه قرار نبود برملا بشه، رازی که بین خودش.. قلبش و سونگمین.. کسی که احساسات جیسونگ رو عمیقا دیده بود.. خاک بشه
&وای.. الان باید برم... جیسونگ.. خیلی ذوق دارم.. چرت و پرت نگم یوقت.. یعنی قراره جلوی اونهمه آدم منو ببوسه؟!... تصورشم قلبمو آب میکنه..آه خیلی هیجان زده ام.. شاید واسه همین دارم مزخرف میگم.. ببخشید
خنده آرومی سر دادی که اون هم همراهت خندید
_آره.. مثل اینکه دیگه کم کم باید بری توی سالن و با زندگی مجردی خداحافطی کنی
سعی داشت خوشحال باشه اما نمی تونست.. حالا قرار بود آرزوی این عشق رو با خودش به گور ببره.. دیدن هیجان دختر، عشق دختر، قلب دختر که همه و همه متعلق به مینهو بود.. آتشی از افسوس رو درون قلبش برپا میکرد
&من که خیلی خوشحالم بابتش.. یه مرد خوب گیرم آمده
#استری_کیدز
درخواستی از لینو و جیسونگ
نفس عمیقی بیرون فرستاد و وارد اتاق انتطار شد، با دیدن عشقش درون لباس عروس، برای بار هزارم قلبش لرزید.. اما دیگه دیر بود، چون اون لباس، این مراسم و قلب اون دختر، صاحب دیگه ای داشت
&جیسونگی آمدی.. وای چه خوب که تو اومدی.. خیلی استرس دارم
از روی صندلی بلند شد و سمت بهترین دوستش رفت و دست هاش رو میون دست های سردش گرفت
&ببین.. از استرس یخ زدم
نفس گرمش رو بیرون فرستاد و بلاخره لب باز کرد
_نیاز نیست اینقدر استرس داشته باشی... گرچه شرط میبندم لینو هیونگم همینقدر استرس داره
&دقیقا.. از دیشب تاحالا مثل مامانا من و وسایل و همه چیزو چک میکرد.. وای جیسونگ من خیلی هیجان دارم.. بلاخره دارم باهاش ازدواج میکنم
پرش آرومی از سر هیجان کردی، جیسونگ لبخند محوی زد، خب.. همه چیز خلاف تصوراتش پیش رفته بود و این آزاردهنده بود، دوست داشت دختر رو به روش این شوق و ذوق رو برای اون داشته باشه، اون برق درخشان چشم هاش برای خودش باشه، اما خب.. حالا اون داشت ازدواج میکرد... با مینهو.. کسی که خودش مینجو رو باهاش آشنا کرد، همش به خودش میگفت"کاش انقدر ترسو نبودی و زودتر بهش میگفتی.. کاش از دستش نمیدادی "اما این احساسی بود که جیسونگ از همون اول به عنوان یک راز انتخابش کرده بود.. رازی که دیگه قرار نبود برملا بشه، رازی که بین خودش.. قلبش و سونگمین.. کسی که احساسات جیسونگ رو عمیقا دیده بود.. خاک بشه
&وای.. الان باید برم... جیسونگ.. خیلی ذوق دارم.. چرت و پرت نگم یوقت.. یعنی قراره جلوی اونهمه آدم منو ببوسه؟!... تصورشم قلبمو آب میکنه..آه خیلی هیجان زده ام.. شاید واسه همین دارم مزخرف میگم.. ببخشید
خنده آرومی سر دادی که اون هم همراهت خندید
_آره.. مثل اینکه دیگه کم کم باید بری توی سالن و با زندگی مجردی خداحافطی کنی
سعی داشت خوشحال باشه اما نمی تونست.. حالا قرار بود آرزوی این عشق رو با خودش به گور ببره.. دیدن هیجان دختر، عشق دختر، قلب دختر که همه و همه متعلق به مینهو بود.. آتشی از افسوس رو درون قلبش برپا میکرد
&من که خیلی خوشحالم بابتش.. یه مرد خوب گیرم آمده
۱۴.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.