𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶³
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶³
chapter②
به صدنلی تکیه دادم و تسمه کمربند و عقب و جلو کردم...
اشکامو با عصبانت پاک کردم و سعی کردم دیگه گریه نکنم
نفسی، با صدای خش دارم کشیدم... از بی خوابی و گشنگی داشتم میمردم...
چشامو بستم و فکر نمیکردم خوابم ببره...
زود خوابم برد و دیگه جز سیاهی چیزی ندیدم...
ویو کوک
دیگه صداش در نمیومد... از تو آینه بغل نکاهی به چهره خوابالودش انداختم... خوابیده بود...
راست میگفت؟
من براش...هیچی نبودم؟...یعنی کیم رو بیشتر از من... دوست... داره؟
از اون کیم هشت سال براش آگهی بازرگانی هم نبود حالا برای من این دختره ی... بی نام و نشون میگه...
نمیخوام اصلا میخوام فقط مال خودم باشه
میخوام اصلا... اوف
"کم کم داشتم به عمارت نزدیک مشدم ماشینو پارک کردم و ات رو براید استایل بغل کردم، به یکی از بادیگارد ها گفتم مکان پارک ماشینو تغییر بده...
مثل فرشته ها خوابیده بود خیلی دوسش دارم اما چه فایده
یه طرفست... اون کیم رو دوست داره... نه منو...
"بردمش اتاق خودم...از داخل کمدش یه لباس راحتی بیرون اوردم...
و دوبارهرفتم اتاقم و لباس ات رو عوض کردم...
( فقط لباسشو دیگه شالوارشو نه🤡🐄)
بعد از اینکه لباسشو عوض کردم... خوابوندمش روی خودم...
(منحرفا😃)
چه حس خوبی داشت...
اصلا دلم نمیخواست این اتصال شیرینو قطع کنم...
اتصالی که مانع رسیدن کیم به ات میشه...
میدونم... کارم اشتباه زود که دزدیدمش اما چیکار میکردم... اخراج میشدم...
نفس گرمش از مجرای تنفسیش به گردنم میخورد...
دلم میخواست این اتصال ابدی میبود...
_______________
این فیک چند پارت باشه؟
chapter②
به صدنلی تکیه دادم و تسمه کمربند و عقب و جلو کردم...
اشکامو با عصبانت پاک کردم و سعی کردم دیگه گریه نکنم
نفسی، با صدای خش دارم کشیدم... از بی خوابی و گشنگی داشتم میمردم...
چشامو بستم و فکر نمیکردم خوابم ببره...
زود خوابم برد و دیگه جز سیاهی چیزی ندیدم...
ویو کوک
دیگه صداش در نمیومد... از تو آینه بغل نکاهی به چهره خوابالودش انداختم... خوابیده بود...
راست میگفت؟
من براش...هیچی نبودم؟...یعنی کیم رو بیشتر از من... دوست... داره؟
از اون کیم هشت سال براش آگهی بازرگانی هم نبود حالا برای من این دختره ی... بی نام و نشون میگه...
نمیخوام اصلا میخوام فقط مال خودم باشه
میخوام اصلا... اوف
"کم کم داشتم به عمارت نزدیک مشدم ماشینو پارک کردم و ات رو براید استایل بغل کردم، به یکی از بادیگارد ها گفتم مکان پارک ماشینو تغییر بده...
مثل فرشته ها خوابیده بود خیلی دوسش دارم اما چه فایده
یه طرفست... اون کیم رو دوست داره... نه منو...
"بردمش اتاق خودم...از داخل کمدش یه لباس راحتی بیرون اوردم...
و دوبارهرفتم اتاقم و لباس ات رو عوض کردم...
( فقط لباسشو دیگه شالوارشو نه🤡🐄)
بعد از اینکه لباسشو عوض کردم... خوابوندمش روی خودم...
(منحرفا😃)
چه حس خوبی داشت...
اصلا دلم نمیخواست این اتصال شیرینو قطع کنم...
اتصالی که مانع رسیدن کیم به ات میشه...
میدونم... کارم اشتباه زود که دزدیدمش اما چیکار میکردم... اخراج میشدم...
نفس گرمش از مجرای تنفسیش به گردنم میخورد...
دلم میخواست این اتصال ابدی میبود...
_______________
این فیک چند پارت باشه؟
۱۷.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.