پارت ۲
از زبان نویسنده (خودم):
جیمین به آدماش علامت داد ک ا.ت رو ببرن طبقه بالا تو اتاق جیمین، جیمین از پله ها رفت بالا و دید که ا.ت یه گوشه به دیوار تکیه داده و وایساده و داره گریه میکنه جیمین رفت سمتش و چونش رو گرفت بالا تا بتونه صورتش رو ببینه ولی مث اینکه جیمین عاشق شده بود اون هر دفعه که دخترا رو میدزدید فقط واسه یه مدت کوتاه اونارو میگرفت و بعد ولشون میکرد ولی الان اون عاشق ا.ت شده بود وقتی به صورت ناز و مثل ماه ا.ت نگاه میکرد بیشتر عاشقش میشد
ا.ت میخاست از اتاق بره بیرون که جیمین دوتا دستاش رو تو دوطرف ا.ت گذاشت و اون رو بین خودش و دیوار محاصره کرد
_چی میخای از جونم (با بغض)
+خودتو
_تمومش کن تو میدونی که من و تو هیچیمون به هم نمیاد و منم ترجیح میدم بردهت باشم تا اینکه عشقت
+هر حرفی که میخای بزن ولی من رامت میکنم
_(گریه)
+گریه نکن بیبی هرچی هم که باشه ولی من طاقت دیدن اشکات رو ندارم
جیمین از اتاق رفت بیرون و در رو رو ا.ت قفل کرد اون برای اولین بار تو زندگیش عاشق شده بود و خیلی ا.ت رو دوست داشت اما بلد نبود که دل ا.ت رو به دست بیاره و میخاست هرجور که شده ا.ت رو پیش خودش نگه داره تا اون عاشقش بشه
صدای گریه های ا.ت کل عمارت رو پر کرده بود بعد چند دقیقه جیمین دید ک دیگه صدایی از ا.ت نمیاد ترسید یه وقت کاری دست خودش نداده باشه برا همین از پله ها رفت بالا دید که رو تخت خوابش برده جیمین یه لبخندی زد و رفت سمتش (از الان گفته باشم فعلا قرار نیست اسمات داشته باشه ها😂)
.....................
جیمین به آدماش علامت داد ک ا.ت رو ببرن طبقه بالا تو اتاق جیمین، جیمین از پله ها رفت بالا و دید که ا.ت یه گوشه به دیوار تکیه داده و وایساده و داره گریه میکنه جیمین رفت سمتش و چونش رو گرفت بالا تا بتونه صورتش رو ببینه ولی مث اینکه جیمین عاشق شده بود اون هر دفعه که دخترا رو میدزدید فقط واسه یه مدت کوتاه اونارو میگرفت و بعد ولشون میکرد ولی الان اون عاشق ا.ت شده بود وقتی به صورت ناز و مثل ماه ا.ت نگاه میکرد بیشتر عاشقش میشد
ا.ت میخاست از اتاق بره بیرون که جیمین دوتا دستاش رو تو دوطرف ا.ت گذاشت و اون رو بین خودش و دیوار محاصره کرد
_چی میخای از جونم (با بغض)
+خودتو
_تمومش کن تو میدونی که من و تو هیچیمون به هم نمیاد و منم ترجیح میدم بردهت باشم تا اینکه عشقت
+هر حرفی که میخای بزن ولی من رامت میکنم
_(گریه)
+گریه نکن بیبی هرچی هم که باشه ولی من طاقت دیدن اشکات رو ندارم
جیمین از اتاق رفت بیرون و در رو رو ا.ت قفل کرد اون برای اولین بار تو زندگیش عاشق شده بود و خیلی ا.ت رو دوست داشت اما بلد نبود که دل ا.ت رو به دست بیاره و میخاست هرجور که شده ا.ت رو پیش خودش نگه داره تا اون عاشقش بشه
صدای گریه های ا.ت کل عمارت رو پر کرده بود بعد چند دقیقه جیمین دید ک دیگه صدایی از ا.ت نمیاد ترسید یه وقت کاری دست خودش نداده باشه برا همین از پله ها رفت بالا دید که رو تخت خوابش برده جیمین یه لبخندی زد و رفت سمتش (از الان گفته باشم فعلا قرار نیست اسمات داشته باشه ها😂)
.....................
۱۵.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.