ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
𝑝𝑎𝑟𝑡 27
ویو نامجون
میخواستم برم که گفت
- نامجون وایسا فکر کنم یه سری چیزا کم باشه
تعجب کردم که اومد یکی از عطر هارو از کشو درآورد و کمی به دستم و کنم زد میخواست به.....
ویو ات
برای نامجون عطر میزدم که میخواستم که گردنش بزنم ولی قدم نمرسید میخواستم بیخیال بشم و برم عینکش رو بیارم که دستم رو کشید و کمی خم شد و دقیقا در سانتی صورتم وایساد وقتی دید هیچ حرکتی نمیکنم نگاهی بهم انداخت که به خودم اومدم و چند پیس به گردنش زدم نامجون از این کارم خندش گرفت
- ااا..... میگم موهاتو به بالا و... عینک هم بزنی استایلت کامل میشه
+ حتما (لبخند)
نامجون شروع کرد به درست کردن موهاش بعد 10 مین تموم شد منم عینکش رو روی کمد کراوات ها جا گذاشته بود رو برداشتم و بهش دادم و رفتیم پایین
ویو نامجون
بعد از گذاشتن عینک رفتیم پایین سوار ماشین شدم و به سمت قصد حرکت کردیم
- میگم تو چرا ته ته و کوک رو فرستادی
+ اا.. اونا رو گذاشتم که بیان هم مراقب تو باشم هم کمی عقلشون بیاد سر جاشون
- ااا. ممنون ولی لازم نیست اینکار بکنی
+ بزار اونا هم عقل داشته باشن
- (خنده)
بعد از 23 مین رسیدیم از ماشین پیدا شدم و درو برای ات باز کردم و دستم رو به سمتش دراز کردم که دستم رو گرفت رفتیم داخل...
ویو ی راوی
پسرک عاشق دست معشوق اش را گرفت و به سمت مهمونی حرکت کردن همه با دیدن آنها تعجب کردن چطور امکان داشت که این دختر جلب از و سرد با بقیه گرم بگیرد ولی دخترک داستان ما زندگی بدی داشت و فقط و زندگی آن دختر شاد را به همچین روز انداخت وای دخترک داستان ما از اینکه پیش پسرک باشه راحت تر تا خانواده های مادری و پدری شاید ازدواج اجباری باشه ولی بهتر از اینکه سرزنش بشه ولی پسرک قصه ی ما هیچ وقت تصمیم نداشت پرنسسش رو سرزنش کنه و این برای ا.ت حس خوشایندی بود .........
ویو ا.ت
وقتی وارد شدیم کمی نگران شدم و سرم رو انداختن پایین که فکر کنم نامجون متوجه شد دستم رو محکم تر گرفت و با صدای بکش در گوشم گفت
+ نگران نباش من پیشتم فقط همکاری کن
- اوهوم
رفتیم جلو تر و به همه سلام کردیم و نشستیم که عمه ی رو مخم شروع کرد
جانگ می : اوو ا.ت هیچ وقت فکر نمی کردم دختر سردی مثل تو با پسر بی نظیری مثل ایشون انقدر صمیمی بشه
به هم برخورد اخه مگه من چمه که نامجون گفت
+ نه اصلا ا.ت اینطوری نیست اتفاقا از همه بهتر و اصلا هم لجباز نیست و خیلی هم دوست داشتنی هستش نامجون بعد این حرفش دستش رو روی شونم انداخت و لبخندی به هم زد و منم در مقابلش لبخندی زدم ، عمه که چی حرفی براش نمونده بود گفت
جانگ می : آها خوشحالم چ راستی دخترم سو ماری
سو ماری؛ او سلام آقای میم من سو ماری هستم خوشبختم (ناز وعشوه)
+ ......
𝑝𝑎𝑟𝑡 27
ویو نامجون
میخواستم برم که گفت
- نامجون وایسا فکر کنم یه سری چیزا کم باشه
تعجب کردم که اومد یکی از عطر هارو از کشو درآورد و کمی به دستم و کنم زد میخواست به.....
ویو ات
برای نامجون عطر میزدم که میخواستم که گردنش بزنم ولی قدم نمرسید میخواستم بیخیال بشم و برم عینکش رو بیارم که دستم رو کشید و کمی خم شد و دقیقا در سانتی صورتم وایساد وقتی دید هیچ حرکتی نمیکنم نگاهی بهم انداخت که به خودم اومدم و چند پیس به گردنش زدم نامجون از این کارم خندش گرفت
- ااا..... میگم موهاتو به بالا و... عینک هم بزنی استایلت کامل میشه
+ حتما (لبخند)
نامجون شروع کرد به درست کردن موهاش بعد 10 مین تموم شد منم عینکش رو روی کمد کراوات ها جا گذاشته بود رو برداشتم و بهش دادم و رفتیم پایین
ویو نامجون
بعد از گذاشتن عینک رفتیم پایین سوار ماشین شدم و به سمت قصد حرکت کردیم
- میگم تو چرا ته ته و کوک رو فرستادی
+ اا.. اونا رو گذاشتم که بیان هم مراقب تو باشم هم کمی عقلشون بیاد سر جاشون
- ااا. ممنون ولی لازم نیست اینکار بکنی
+ بزار اونا هم عقل داشته باشن
- (خنده)
بعد از 23 مین رسیدیم از ماشین پیدا شدم و درو برای ات باز کردم و دستم رو به سمتش دراز کردم که دستم رو گرفت رفتیم داخل...
ویو ی راوی
پسرک عاشق دست معشوق اش را گرفت و به سمت مهمونی حرکت کردن همه با دیدن آنها تعجب کردن چطور امکان داشت که این دختر جلب از و سرد با بقیه گرم بگیرد ولی دخترک داستان ما زندگی بدی داشت و فقط و زندگی آن دختر شاد را به همچین روز انداخت وای دخترک داستان ما از اینکه پیش پسرک باشه راحت تر تا خانواده های مادری و پدری شاید ازدواج اجباری باشه ولی بهتر از اینکه سرزنش بشه ولی پسرک قصه ی ما هیچ وقت تصمیم نداشت پرنسسش رو سرزنش کنه و این برای ا.ت حس خوشایندی بود .........
ویو ا.ت
وقتی وارد شدیم کمی نگران شدم و سرم رو انداختن پایین که فکر کنم نامجون متوجه شد دستم رو محکم تر گرفت و با صدای بکش در گوشم گفت
+ نگران نباش من پیشتم فقط همکاری کن
- اوهوم
رفتیم جلو تر و به همه سلام کردیم و نشستیم که عمه ی رو مخم شروع کرد
جانگ می : اوو ا.ت هیچ وقت فکر نمی کردم دختر سردی مثل تو با پسر بی نظیری مثل ایشون انقدر صمیمی بشه
به هم برخورد اخه مگه من چمه که نامجون گفت
+ نه اصلا ا.ت اینطوری نیست اتفاقا از همه بهتر و اصلا هم لجباز نیست و خیلی هم دوست داشتنی هستش نامجون بعد این حرفش دستش رو روی شونم انداخت و لبخندی به هم زد و منم در مقابلش لبخندی زدم ، عمه که چی حرفی براش نمونده بود گفت
جانگ می : آها خوشحالم چ راستی دخترم سو ماری
سو ماری؛ او سلام آقای میم من سو ماری هستم خوشبختم (ناز وعشوه)
+ ......
۳.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.