P23
رفت روی تخت کارت رو یه بار دیگه نگا کردم نوشته هاشو خوندم:لی یونجی تا ساعت۱۲ میتونی فکراتو کنی بعد از اون ساعت دیگه تماس هیچکس رو جواب نمیدم اگه قبول کردی مث پادشاها زندگی میکنی اگه نه ب عنم.
از نوشتش خندم گرفت بازم مث اون موقه ها شیطونه
ویو هایون
توی اتاقم بودم داشتم دیونه میشدم ک صدای در اومد فک کنم اون داداش عوضیمه ازش متنفرم ک صدای آشنایی شنیدم
نامجون:هایون بیداری
هایون:نامجون لطفا منو نجات بده جئون نمیزاره بیام بیرون
نامجون:باشه
بعد چند لحظه در باز شد و نامجون اومد تو پریدم بغلم اونم در مقابل منو بغل کرد اون بهترین دوستیه ک من دارم همیشه حالم بد میشه ب اون زنگ میزنم اما اون انگار از دستم دیگه خسته شده ازش جدا شدم و گفتم
هایون:ممنون
نامجون:خواهش اما چرا
هایون :ب خاطر همه چیز
نامجون:اوهوم خب لباس بپوش بریم بیرون
هایون:واقعا(خر ذوق)
نامجون:اوهوم(لبخند)
بعدش نامجون رفت بیرون و من یه لباس سیاه از توی کمد برداشتم و پوشیدم موهام رو شونه کردم و رفتم بیرون با نامجون رفتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم کهههههههه
خب شرطا
۵ کامنت
۲ فالو
از نوشتش خندم گرفت بازم مث اون موقه ها شیطونه
ویو هایون
توی اتاقم بودم داشتم دیونه میشدم ک صدای در اومد فک کنم اون داداش عوضیمه ازش متنفرم ک صدای آشنایی شنیدم
نامجون:هایون بیداری
هایون:نامجون لطفا منو نجات بده جئون نمیزاره بیام بیرون
نامجون:باشه
بعد چند لحظه در باز شد و نامجون اومد تو پریدم بغلم اونم در مقابل منو بغل کرد اون بهترین دوستیه ک من دارم همیشه حالم بد میشه ب اون زنگ میزنم اما اون انگار از دستم دیگه خسته شده ازش جدا شدم و گفتم
هایون:ممنون
نامجون:خواهش اما چرا
هایون :ب خاطر همه چیز
نامجون:اوهوم خب لباس بپوش بریم بیرون
هایون:واقعا(خر ذوق)
نامجون:اوهوم(لبخند)
بعدش نامجون رفت بیرون و من یه لباس سیاه از توی کمد برداشتم و پوشیدم موهام رو شونه کردم و رفتم بیرون با نامجون رفتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم کهههههههه
خب شرطا
۵ کامنت
۲ فالو
۵.۴k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.