عشقی در افسانه ها پارت ۱۱
سلام بچهها خیلی خوشحالم که ۵۰ تایی شدیم
همش به خاطر حمایتهای شماست که به اینجا رسیدیم از همتون ممنونم
اینکه دیر پارت میدم عذرخواهی میکنم
دراکن دستش را آورد جلو و سرت رو نوازش کرد و گفت چقدر دستت محکمه اشکالی نداره اون کسی که باید اینجا عذرخواهی کنه منو مایکی هستیم نباید وقتی خواب بودی با همچین سر و صدای بیدارت میکردیم
چند قطره اشک از چشمت چکید روی زمین چون این آدما بعد هاشیراها تنها کسایی بودند که حتی اگه اشتباهم میکردی خیلی راحت میبخشیدنت
مایکی :اومد نزدیک گفت باورم نمیشه چطوری من رو با لگد پرت کردی اونور اتاق
ا.ت:ببخشید من حواسم نبود
مایکی: اشکال نداره
خلاصه بعد از لاس زدن چیزه یعنی صحبت کردن همتون گرفتید چهارتاییتون تو یه اتاق خوابید
پرش زمانی فردای آن روز صبح
همه لباساتونو پوشیده بودین و آماده بودید که برید
تو به ما گفتی:اما چان یادت میاد من وقتی اومدم اینجا یه جعبه بهت دادم گفتم این امانتیه بزار زیر تختت وقتی از اینجا بخوایم بریم ازت میگیرم خب حالا میشه اون جعبه رو بیاری
اما:چرا که نه حتماً
جعبه را آورد جعبه رو باز کردی توش یه چیزی شبیه میله کلفت بود دورشو دستمال پیچیده بود
اما اینا چیه؟
مایکی: میشه ببینم چیه؟
دراکن:مایکی ول کن آدم به وسیله شخصی مردم دست نمیزنه؟
ا.ت:اصلا مشکلی نداره الان به همتون نشون میدم این چیه
دستمالو از دور همون چیزی که شبیه میله بود باز کردی وقتی که دستمال باز کردی همه پشماشون ریخته بود
دراکن:تو چند سالته
مایکی:خدای من
اما: تو کاناتا داری اونم واقعی؟
ا.ت: دراکن من ۱۴ سالمه آره من یه دونه کاتانا دارم و بلدم باهاش کار کنم
خلاصه همه که پشماشون ریخته بود تو کاتانا رو گذاشتی کنار کمربند شلوارت
ساعت ۹ شد و همه جلوی خونه مایکی حاضر شدن تا راه بیفتیم
به غیر از اما دراکن و مایکی بقیه وقتی کاتانای تو رو دیدن پشماشون ریخت
یه بچه چطوری هم بلد با کاتانا کار کنه و هم کاتانای خودشو داره
*همتون کور خوندید ا.ت بچه نیستش میدونید چیکارا کرده؟*
ا.ت:سلام به همگی
همه:سلام
*کسایی که اینجا هستند مانا لونا میتسویا چیفویو باجی هیناتا تاکهمیچی اما دراکن مایکی*
یه دفعه دیدی که دو تا دختر بچه کنار میتسویا هستن و دست میتسویا رو گرفتن
ا.ت:میتسویا اینا خواهرات هستن؟
میتسویا:آره
مانا و لونا با هم:سلام خانوم
ا.ت:سلام عزیزم اسمتون چیه
مانا:اسم من مانا هست و اینم خواهرم لونا خوشبختیم
ا.ت:چه اسم های قشنگی منم ا.ت هستم
تاکهمیچی:چه دخترای کوچولویی
مانا و لونا با هم:اسکول ما کوچولو نیستیم
تاکهمیچی دهنش وا مونده بود
مانا:خانوم بخشید ما میتونیم دستتونو بگیریم لونا اذیت که نمیشید نه عزیزم چرا باید........
حمایت یادتون نره
همش به خاطر حمایتهای شماست که به اینجا رسیدیم از همتون ممنونم
اینکه دیر پارت میدم عذرخواهی میکنم
دراکن دستش را آورد جلو و سرت رو نوازش کرد و گفت چقدر دستت محکمه اشکالی نداره اون کسی که باید اینجا عذرخواهی کنه منو مایکی هستیم نباید وقتی خواب بودی با همچین سر و صدای بیدارت میکردیم
چند قطره اشک از چشمت چکید روی زمین چون این آدما بعد هاشیراها تنها کسایی بودند که حتی اگه اشتباهم میکردی خیلی راحت میبخشیدنت
مایکی :اومد نزدیک گفت باورم نمیشه چطوری من رو با لگد پرت کردی اونور اتاق
ا.ت:ببخشید من حواسم نبود
مایکی: اشکال نداره
خلاصه بعد از لاس زدن چیزه یعنی صحبت کردن همتون گرفتید چهارتاییتون تو یه اتاق خوابید
پرش زمانی فردای آن روز صبح
همه لباساتونو پوشیده بودین و آماده بودید که برید
تو به ما گفتی:اما چان یادت میاد من وقتی اومدم اینجا یه جعبه بهت دادم گفتم این امانتیه بزار زیر تختت وقتی از اینجا بخوایم بریم ازت میگیرم خب حالا میشه اون جعبه رو بیاری
اما:چرا که نه حتماً
جعبه را آورد جعبه رو باز کردی توش یه چیزی شبیه میله کلفت بود دورشو دستمال پیچیده بود
اما اینا چیه؟
مایکی: میشه ببینم چیه؟
دراکن:مایکی ول کن آدم به وسیله شخصی مردم دست نمیزنه؟
ا.ت:اصلا مشکلی نداره الان به همتون نشون میدم این چیه
دستمالو از دور همون چیزی که شبیه میله بود باز کردی وقتی که دستمال باز کردی همه پشماشون ریخته بود
دراکن:تو چند سالته
مایکی:خدای من
اما: تو کاناتا داری اونم واقعی؟
ا.ت: دراکن من ۱۴ سالمه آره من یه دونه کاتانا دارم و بلدم باهاش کار کنم
خلاصه همه که پشماشون ریخته بود تو کاتانا رو گذاشتی کنار کمربند شلوارت
ساعت ۹ شد و همه جلوی خونه مایکی حاضر شدن تا راه بیفتیم
به غیر از اما دراکن و مایکی بقیه وقتی کاتانای تو رو دیدن پشماشون ریخت
یه بچه چطوری هم بلد با کاتانا کار کنه و هم کاتانای خودشو داره
*همتون کور خوندید ا.ت بچه نیستش میدونید چیکارا کرده؟*
ا.ت:سلام به همگی
همه:سلام
*کسایی که اینجا هستند مانا لونا میتسویا چیفویو باجی هیناتا تاکهمیچی اما دراکن مایکی*
یه دفعه دیدی که دو تا دختر بچه کنار میتسویا هستن و دست میتسویا رو گرفتن
ا.ت:میتسویا اینا خواهرات هستن؟
میتسویا:آره
مانا و لونا با هم:سلام خانوم
ا.ت:سلام عزیزم اسمتون چیه
مانا:اسم من مانا هست و اینم خواهرم لونا خوشبختیم
ا.ت:چه اسم های قشنگی منم ا.ت هستم
تاکهمیچی:چه دخترای کوچولویی
مانا و لونا با هم:اسکول ما کوچولو نیستیم
تاکهمیچی دهنش وا مونده بود
مانا:خانوم بخشید ما میتونیم دستتونو بگیریم لونا اذیت که نمیشید نه عزیزم چرا باید........
حمایت یادتون نره
۶.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.