برترین شیطان پارت ۱۹
به لیا اشاره کردم و با هم به سمت ماشین حرکت کردیم و سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران حرکت کردیم
لیا : کجا میریم
کیا : رستوران
لیا : آها
کیا : چیشده 😊 کم حرف شدی ؟
لیا : خودت میدونی
کیا : ولی دلم نمیخواد یادم بیاد
لیا ویو :
رفتیم رستوران غدا خوردیم بعدش رفتیم پارک یکم راه رفتیم بعدش منو برد سازمانش کار ها رو توضیح داد و بهش یک بگه آوردن و امضاش کرد و به من گفت امضاش کنم ، امضاش کردم و گفتم این چی بود بعدا میفهمی بعدش رفتیم سینما و چیزای دیگه ، دیگه بعد از ظهر شده بود ما یک روز کامل بدون خواب باهم بودیم و کیا فقط یک ساعت زمان داشت رفتیم خونه و گفت
کیا : لیا ، همه اموالم رو به اسمت زدم و میخوام به جام کار کنی
کیا ویو :
نیم ساعت بحث کردیم گذشت دیگه ۱۰ دقیقه مونده بود گفتم
کیا : ۱۰ دقیقه مونده
لیا : شوخی میکنی دیگه ، مگه نه ؟
کیا کاش شوخی بود
با استفاده از طلسم رفتیم عمارت من " یکم پیش تو عمارت دوتایی شون بودن "
تو بالکن نشستین و
لیا : دلم برات تنگ میشه
کیا : منم دلم برات تنگ میشه
داشتم به طرفش میرفتم که بغلش کنم ، پاهام بی حس شدن ، قبل این که بیفتم لیا من رو گرفت ، حس کردم چشام داشتن بسته میشدن ، حس کردم قطره ای رو صورتم افتاد ، چشام رو باز کردم ، آره لیا داشت گریه میکرد
کیا : لیا گریه نکن
گریش بیشتر شد یهو پام رو نگاه کرد گریش بیشتر و بیشتر میشد چون پاهام داشتن دود میشدن خنده ای کردم از لپش گرفتم و گفتم
کیا : من همیشه باهاتم گریه نکن
لیا محکم بغلم کرد دیگه وقتم تموم شد من کامل دود شدم
لیا ویو : 😭کیااااااا چرااااااااا ؟ ، چرا تو باید با این سرنوشت به دنیا میومدی ؟ چراااا؟
لایک و فالو فراموش نشه
لطفا گزارش نکنین
لیا : کجا میریم
کیا : رستوران
لیا : آها
کیا : چیشده 😊 کم حرف شدی ؟
لیا : خودت میدونی
کیا : ولی دلم نمیخواد یادم بیاد
لیا ویو :
رفتیم رستوران غدا خوردیم بعدش رفتیم پارک یکم راه رفتیم بعدش منو برد سازمانش کار ها رو توضیح داد و بهش یک بگه آوردن و امضاش کرد و به من گفت امضاش کنم ، امضاش کردم و گفتم این چی بود بعدا میفهمی بعدش رفتیم سینما و چیزای دیگه ، دیگه بعد از ظهر شده بود ما یک روز کامل بدون خواب باهم بودیم و کیا فقط یک ساعت زمان داشت رفتیم خونه و گفت
کیا : لیا ، همه اموالم رو به اسمت زدم و میخوام به جام کار کنی
کیا ویو :
نیم ساعت بحث کردیم گذشت دیگه ۱۰ دقیقه مونده بود گفتم
کیا : ۱۰ دقیقه مونده
لیا : شوخی میکنی دیگه ، مگه نه ؟
کیا کاش شوخی بود
با استفاده از طلسم رفتیم عمارت من " یکم پیش تو عمارت دوتایی شون بودن "
تو بالکن نشستین و
لیا : دلم برات تنگ میشه
کیا : منم دلم برات تنگ میشه
داشتم به طرفش میرفتم که بغلش کنم ، پاهام بی حس شدن ، قبل این که بیفتم لیا من رو گرفت ، حس کردم چشام داشتن بسته میشدن ، حس کردم قطره ای رو صورتم افتاد ، چشام رو باز کردم ، آره لیا داشت گریه میکرد
کیا : لیا گریه نکن
گریش بیشتر شد یهو پام رو نگاه کرد گریش بیشتر و بیشتر میشد چون پاهام داشتن دود میشدن خنده ای کردم از لپش گرفتم و گفتم
کیا : من همیشه باهاتم گریه نکن
لیا محکم بغلم کرد دیگه وقتم تموم شد من کامل دود شدم
لیا ویو : 😭کیااااااا چرااااااااا ؟ ، چرا تو باید با این سرنوشت به دنیا میومدی ؟ چراااا؟
لایک و فالو فراموش نشه
لطفا گزارش نکنین
۳.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.