فیک جیمین (کیوت و خشن)پارت۱۴
از زبان سویونگ
رفتیم بیرون کسی اصلا حواسش به منو لباسم نبود خدا رو شکر .
رفتیم لبه ساحل همه آدمای اطرافم با تعجب نگام میکردن
اینا چرا اینطوری میکنن وا
به هیچکس اهمیت ندادم بچه ها رفتن توی آب من نشستم کناره دریا و نگاشون میکردم
لیا اومد بیرون و گفت : سویونگ تو چرا با همین لباسا اومدی
گفتم : نگو که خودت نمیدونی
گفت : آها راستی فوبیا و اینجور چیزا ولی من باید از بین ببرم این فوبیای لعنتی رو من میتونم 😌
یهو مینا رو هم صدا کرد مینا اومد گفت : چیشده
لیا گفت : میخوام فوبیا از آب سویونگ رو از بین ببرم کمکم میکنی ؟
مینا گفت : چرا که نه 😏
گفتم : چرا اینطوری نگام میکنین با زور بلندم کردن چه زوری هم دارن
انداختنم توی دریا هی حولم میدادن آب هم هی عمیق تر میشد و هر لحظه فوبیایی که داشتم باعث ترس بیشتر و نیومدن نفسم میشد منو فرستادن توی آب نمیتونستم نفس بکشم جیمین اومد پیشم با یه دستش دستم رو گرفت اون یکی دستش هم از کِتفَم پایین تر گذاشت گفت : سویونگ حالت خوبه
دستش رو که دستم رو گرفته بود فشار دادم گفتم : جیمین ...جیمین منو از آب ببر بیرون وگرنه همینجا میمیرم
گفت : باشه تو فقط نفس بکش
از آب آوردم بیرون لیا و مینا با ترس اومدن پیشم گفتن : سویونگگگگ حالت خوبه 🥺کوک و تهیونگ هم اومدن نمیتونستم روی پاهام بمونم افتادم روی زمین جیمین براید استایل بغلم کرد رفتیم سمته هتل ( همون خونهای که اجاره کردن ) بردم اتاقمون گفت : سویونگ میتونی نفس بکشی ؟ گفتم : آره الان حالم خوبه
رفتیم بیرون کسی اصلا حواسش به منو لباسم نبود خدا رو شکر .
رفتیم لبه ساحل همه آدمای اطرافم با تعجب نگام میکردن
اینا چرا اینطوری میکنن وا
به هیچکس اهمیت ندادم بچه ها رفتن توی آب من نشستم کناره دریا و نگاشون میکردم
لیا اومد بیرون و گفت : سویونگ تو چرا با همین لباسا اومدی
گفتم : نگو که خودت نمیدونی
گفت : آها راستی فوبیا و اینجور چیزا ولی من باید از بین ببرم این فوبیای لعنتی رو من میتونم 😌
یهو مینا رو هم صدا کرد مینا اومد گفت : چیشده
لیا گفت : میخوام فوبیا از آب سویونگ رو از بین ببرم کمکم میکنی ؟
مینا گفت : چرا که نه 😏
گفتم : چرا اینطوری نگام میکنین با زور بلندم کردن چه زوری هم دارن
انداختنم توی دریا هی حولم میدادن آب هم هی عمیق تر میشد و هر لحظه فوبیایی که داشتم باعث ترس بیشتر و نیومدن نفسم میشد منو فرستادن توی آب نمیتونستم نفس بکشم جیمین اومد پیشم با یه دستش دستم رو گرفت اون یکی دستش هم از کِتفَم پایین تر گذاشت گفت : سویونگ حالت خوبه
دستش رو که دستم رو گرفته بود فشار دادم گفتم : جیمین ...جیمین منو از آب ببر بیرون وگرنه همینجا میمیرم
گفت : باشه تو فقط نفس بکش
از آب آوردم بیرون لیا و مینا با ترس اومدن پیشم گفتن : سویونگگگگ حالت خوبه 🥺کوک و تهیونگ هم اومدن نمیتونستم روی پاهام بمونم افتادم روی زمین جیمین براید استایل بغلم کرد رفتیم سمته هتل ( همون خونهای که اجاره کردن ) بردم اتاقمون گفت : سویونگ میتونی نفس بکشی ؟ گفتم : آره الان حالم خوبه
۹۲.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.