و خلوت مساوی است با اتصال به خود. از این رو تا کم می آورم
و خلوت مساوی است با اتصال به خود. از این رو تا کم میآورم تنها میشوم. و چون توی تنهایی شارژ میشوم؛ به نام خدا...
اینک نوبت به خودم رسیده. من در دنیای واقعی زندگی میکنم. فضای مجازی را صرفا یک حقیقت میدانم و در یک محیط کریستالی معاشرت خواهم کرد. اتفاقا فَنِ کامنت هایِ منفیِ زندگی هستم. و فنکوئِل هِیْتِرها. مثل آدمها رفتاری نمیبینم، پس مثل آدم هم نمیتوانم بنویسم. در دنیای آدم ها کمی غریبام و از این رو تا حدودی منزوی در هر مکان. من محض خاطر خودم هم بنویسم، محض رضای خدا فحش خواهم خورد. عادت دارم به خوش خیالی با عقبهای از عقیده های ترسناک. مخصوصا اگر چاشنی اعتماد هم اضافه کرده باشم به ترکیب. بنابراین وقتی که قرار است از زیر صفر استارت بزنم، خوشحالم. چون میدانم که دنیا جایی است سرشار از زندگی. لاجرم زندگی در دامانِ زندگانی، یعنی قدم زدن در رویاهای نامتناهیِ خود. از شما چه پنهان حتی گریستن در آغوش کادری موسوم به ایران، یعنی خود ایستادگی در برابر تیم...
پس:
بسم الله الرحمن الرحیم!
الان که مشغول نوشتنم، تصمیم گرفتهام آدم شوم. خطا کنم و از اشتباه کردن نترسم. لایف استایلم را بیندازم روی ریل در آینده ماندن و از گذشته ترسیدن. چیزی در مایه های آپدیت انسانی، نسخهی بدوِ تولد. لاجرم این ته ماجراس. فیلترم زرد شده، اما هنوز از دست که نرفته. فوقش تمام تنم تبدیل شده به خاکستر؛ همین :)
چندین که از خم در سبو خون دل ما میرود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پر خون کنید
دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی، حلقهای در گردن مجنون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید
#پایان
اینک نوبت به خودم رسیده. من در دنیای واقعی زندگی میکنم. فضای مجازی را صرفا یک حقیقت میدانم و در یک محیط کریستالی معاشرت خواهم کرد. اتفاقا فَنِ کامنت هایِ منفیِ زندگی هستم. و فنکوئِل هِیْتِرها. مثل آدمها رفتاری نمیبینم، پس مثل آدم هم نمیتوانم بنویسم. در دنیای آدم ها کمی غریبام و از این رو تا حدودی منزوی در هر مکان. من محض خاطر خودم هم بنویسم، محض رضای خدا فحش خواهم خورد. عادت دارم به خوش خیالی با عقبهای از عقیده های ترسناک. مخصوصا اگر چاشنی اعتماد هم اضافه کرده باشم به ترکیب. بنابراین وقتی که قرار است از زیر صفر استارت بزنم، خوشحالم. چون میدانم که دنیا جایی است سرشار از زندگی. لاجرم زندگی در دامانِ زندگانی، یعنی قدم زدن در رویاهای نامتناهیِ خود. از شما چه پنهان حتی گریستن در آغوش کادری موسوم به ایران، یعنی خود ایستادگی در برابر تیم...
پس:
بسم الله الرحمن الرحیم!
الان که مشغول نوشتنم، تصمیم گرفتهام آدم شوم. خطا کنم و از اشتباه کردن نترسم. لایف استایلم را بیندازم روی ریل در آینده ماندن و از گذشته ترسیدن. چیزی در مایه های آپدیت انسانی، نسخهی بدوِ تولد. لاجرم این ته ماجراس. فیلترم زرد شده، اما هنوز از دست که نرفته. فوقش تمام تنم تبدیل شده به خاکستر؛ همین :)
چندین که از خم در سبو خون دل ما میرود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پر خون کنید
دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی، حلقهای در گردن مجنون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید
#پایان
۱۵.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳