رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part81
"ویو ات"
جیمین:خب...میدونی من خیلی از اینکه عاشق کسی بشم بدم میاد...یعنی متنفرم...ولی عاشق تو شدم...الانم تو باید زجر بکشی...چون باعث شدی که دوباره من عاشق بشم...!...خب شاید بکی این یکم بی رحمانه است ولی خب من...رحم به کسی نمیکنم!
ات:(همش دست و پاهاش رو تکون میده...چون از جیمین متنفره)
جیمین اومد نزدیک و چسبی که روی صورتم بود رو کند
ات:گمشو عوضی...(و تند تند نفس میکشید)
جیمین:هه انگار خیلی عصبی شدی نه؟اخی😏...حالا هم بهتره مثل یک بچه ی خوب بشینی و به حرف های من گوش بدی...
(و دوبارع چسب رو گذاشت روی دهن ات)
جیمین:ببین خانم کیم ات...از طریق یوری فهمیدم که عاشق کوک شدی...
(بعد یکم مکث دوباره ادامه داد)
جیمین:الانم اگه اون عوضی کنکجاوی کنه وبخواد بیاد تورو نجات بده ...میکشمش!
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد...!
اهههههه لعنتی...!
کوک ازت خواهش میکنم دنبالم نیا...نمیخوام که تو بمیری....اگه تو رو بکشه من هیچوقت دیگه خودم رو نمیبخشم...میدونی من اومدم اینجا تا تو نمیری.....!
این مرتیکه عوضی از زندگی من چی میخواد اخه
من داشتم زندگی عادی خودمو میکردم چرا یهو اینجوری شد...!
مگه من چیکار کردم؟
کنکاوی کردم....؟...همش تقصیر خودمه...کاشکی هیچوقت پیگیر اتفاق هایی که افتاده بود نمیشدم...اونوقت شاید من اینجا بودم ولی بعدش دیگه کوک دنبال من نمیومد...!
#part81
"ویو ات"
جیمین:خب...میدونی من خیلی از اینکه عاشق کسی بشم بدم میاد...یعنی متنفرم...ولی عاشق تو شدم...الانم تو باید زجر بکشی...چون باعث شدی که دوباره من عاشق بشم...!...خب شاید بکی این یکم بی رحمانه است ولی خب من...رحم به کسی نمیکنم!
ات:(همش دست و پاهاش رو تکون میده...چون از جیمین متنفره)
جیمین اومد نزدیک و چسبی که روی صورتم بود رو کند
ات:گمشو عوضی...(و تند تند نفس میکشید)
جیمین:هه انگار خیلی عصبی شدی نه؟اخی😏...حالا هم بهتره مثل یک بچه ی خوب بشینی و به حرف های من گوش بدی...
(و دوبارع چسب رو گذاشت روی دهن ات)
جیمین:ببین خانم کیم ات...از طریق یوری فهمیدم که عاشق کوک شدی...
(بعد یکم مکث دوباره ادامه داد)
جیمین:الانم اگه اون عوضی کنکجاوی کنه وبخواد بیاد تورو نجات بده ...میکشمش!
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد...!
اهههههه لعنتی...!
کوک ازت خواهش میکنم دنبالم نیا...نمیخوام که تو بمیری....اگه تو رو بکشه من هیچوقت دیگه خودم رو نمیبخشم...میدونی من اومدم اینجا تا تو نمیری.....!
این مرتیکه عوضی از زندگی من چی میخواد اخه
من داشتم زندگی عادی خودمو میکردم چرا یهو اینجوری شد...!
مگه من چیکار کردم؟
کنکاوی کردم....؟...همش تقصیر خودمه...کاشکی هیچوقت پیگیر اتفاق هایی که افتاده بود نمیشدم...اونوقت شاید من اینجا بودم ولی بعدش دیگه کوک دنبال من نمیومد...!
۶.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.