part 3عشق یهویی
*تهیونگ ویو*
زنگ زدم به مامانم بهش گفتم خودت وبابا بیاین خونه ما ا/ت هم زنگ زد به باباش وگفت خودت ومامان بیاین.
ا/ت یه لباس پوشیده بود که خیلی بهش میومد منم یه کت وشلوار مشکی با کروات ابی پوشیدم.
*ا/ت ویو*
رفتم یه لباس صورتی پوشیدم (لباس ارایشش رو میزارم)
تهیونگ هم خیلی خوشتیپ وهات شده بود.۱ ساعت بعد مامانم اینا اومدن ومامان وبابا تهیونگ هم اومدن بابا تهیونگ ب تانیا ۱ جعبه شکلات داد.(خوش به حال تانیا😂)
بعد یکی از خدمتکارا اومد گفت: خانم غذا حاضره منم گفتم باشه بیاید غذا رو بچینید روی میز گفت:چشم خانم
بعد غذا خوردیم ۱ ساعت بعد قهوه اوردند ولی براتهیونگ هات چاکلت(😂😂🙄)
هیچی ساعت ۱۲ شب بود ومامان تهیونگ وبابا ش وبابا مامان من باهامون خدافظی کردند رفتن تانیا هنوز داشت شکلات میخورد.دهنش پر شکلات بود ازش گرفتمش گذاشتم تو کابینت تا فردا بخوره. وبعد بردمش تا مسواک بزنه وبخوابه. خودمم رفتم تو اتاق دراز کشیدم دیدم یه چیزی دور کمرم حلقه شد واونم تهیونگ بود.
*پایان*
زنگ زدم به مامانم بهش گفتم خودت وبابا بیاین خونه ما ا/ت هم زنگ زد به باباش وگفت خودت ومامان بیاین.
ا/ت یه لباس پوشیده بود که خیلی بهش میومد منم یه کت وشلوار مشکی با کروات ابی پوشیدم.
*ا/ت ویو*
رفتم یه لباس صورتی پوشیدم (لباس ارایشش رو میزارم)
تهیونگ هم خیلی خوشتیپ وهات شده بود.۱ ساعت بعد مامانم اینا اومدن ومامان وبابا تهیونگ هم اومدن بابا تهیونگ ب تانیا ۱ جعبه شکلات داد.(خوش به حال تانیا😂)
بعد یکی از خدمتکارا اومد گفت: خانم غذا حاضره منم گفتم باشه بیاید غذا رو بچینید روی میز گفت:چشم خانم
بعد غذا خوردیم ۱ ساعت بعد قهوه اوردند ولی براتهیونگ هات چاکلت(😂😂🙄)
هیچی ساعت ۱۲ شب بود ومامان تهیونگ وبابا ش وبابا مامان من باهامون خدافظی کردند رفتن تانیا هنوز داشت شکلات میخورد.دهنش پر شکلات بود ازش گرفتمش گذاشتم تو کابینت تا فردا بخوره. وبعد بردمش تا مسواک بزنه وبخوابه. خودمم رفتم تو اتاق دراز کشیدم دیدم یه چیزی دور کمرم حلقه شد واونم تهیونگ بود.
*پایان*
۷.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.