پارت۱۴

پارت۱۴
# جدال عشق
در باز شد و ایکا وارد شد
اما مثل همیشه نبود
تق و لق راه میرفت
چشمای خمارش خمار تر شده بود
و صورتش قرمز
بوی شدید الکل میداد
به چهار چوب در تکیه داده بود
نگاهی به دستاش انداختم گچ دستاش نبود
یعنی گچ دستاشو باز کرده بود
اما دکتر به من گفته بود که دو هفته باید توی گچ باشن
شونه ای باال انداختم
به من چه
و خواستم کنارش بزنم و برم بیرون
که جلوم و گرفت و با خمارترین حالت ممکن لب زد
_ کجا با این عجله
_ کارم هنوز شروع نشده
و پوزخندی زد
یقه ی لباسمو گرفت و کوبوندم به دیوار
کمرم درد گرفت و آخی گفتم
+ داری چه غل...
نزاشت حرفم تموم بشه وحشیانه به جون لبام افتاد
نمیبوسید نه
میخوردشون
چون دستام توی گچ بود به سختی میتونستم تکونشون بدم
اون لحظه اصال دستام مهم نبود فقط میخواستم دورش کنم با هر
زحمتی که بود دستام و باال آوردم
اما هر چه به سینه اش ضربه میزدم عقب نمیرفت
از شدت کمبود نفس داشتم از حال میرفتم
بدنم شل شده بود
کم کم چشمام داشت بسته میشد
که عقب کشید
به شدت نفس نفس میزدم
قفسه سینه ام باال و پایین میشد
لبام خونی شده بودن و از گوشه ی لبم خون جاری شده بود
نگاه خمارش و بهم انداخت