𝔭𝔞𝔯𝔱/𝟏𝟓
ایملدا"رزی ایملیا رو ببر خونه"
درحالی که بدو بدو سمت ماشین میدوید گفت و بدون اینکه بذار رزی حرفی بزنه سوار شد و با باردیگارداش به محلی که محمولشون گیر کرده بود رفت
با بیشترین سرعتی که میتونست میروند و درحال حرف زدن با هایون بود
حداقل جای شکرش بود که هایون و کیم جیمین زودتر رسیدن
نفس کشو کلافه بیرون داد گوشی و قط کرد، اگر این محموله به خوبی از کشور خارج میشد حتما یه نظری میداد
بلاخره راه یک ساعت و تو ربع ساعت رفت بود بدون خاموش کردن ماشین پیاده شد و سمت هایون و آقای کیم که اونطرف تر با چند نفر ایستاده بودن دوید
ایملدا"هایون؟ چی شد؟ چکار کردین؟ آزاد شد؟"
جیمین"نفسی بکشی بعد نیست"
ایملدا"با حرص به طرف جیمین چرخید و انگشت اشارشو جلو صورت جیمین گرفت
با اینکه قدش یکم از جیمین کوتاه بود اما تو صورتش خم شد که جیمین سرش رو یکم به عقب پرت کرد
ایملدا" شما ساکت آقای کیم که هرچی میکشم از شماست"
درست خیلی اعصبانی بود اما از نظر یه فرد که از دور هدفش بود کیوت ترین فرد دنیا بود
حتی وقتی اعصابانی بود بامزه تر هم بود
جیمین سعی داشت جلوی خنده اشو بگیر و دستاشو بالا اورد و
جیمین" باشه باشه تسلیم "
بدون حرف دیگه ای سمت هایون چرخید و باعث لبخند جیمین شد که سعی در مخفی کردنش داشت
بنظر خیلی خونسرد بنظر میرسید اما چرا نبايد خونسرد باشه وقتی این نقشه خودشون بود
قطعاً اگه یه روز از این نقشه هاشون خبر دار میشد
اون سه نفرو از زمین محو میکرد
بالاخره بعد از یک ساعت تهیونگ دست از اذیت کردن ایملدا برداشت و اجازه آزاد شدن ماشینا رو داد
بالاخره ماشینا حرکت کردن و ایملدا نفسشو با خیال راحت بیرون داد
که جیمین"بنظر خیلی حرص میخوری؟"
ایملدا قطعا الان خفش میکرد سمت جیمین قدم برداشت که با صدای پیامک گوشیش به ماشینی که دور تر ایستاده بود نگاه کرد
پیام تهیونگ"اینقدر سر به سرش نذار"
خوب راست میگفت وقتی بفهمه جیمین بردار شوهرشه و اینقدر کرم ریخته
اگه هنوزم مثل اون روزا شیطون باشه حسابشو خوب میذاشت کف دستش
پس عقب کشیدو"اه ببخشید کیوتی گفت گومون بمونه برای بعدا"
ایملدا با حرفی که زد بود هم متعجب شده بود هم حرصی به چه حقی اینطوری صداش زد بود با حرص به جیمینی که از دور مشید نگاه کرد که هایون کنارش ایستاد
هایون"حرص نخور پیر میشی"
چقدر از این حرف رزی و هایون بدش میومد
ایملدا"هایون حرصمو سرتو خالی میکنما"
درحالی که بدو بدو سمت ماشین میدوید گفت و بدون اینکه بذار رزی حرفی بزنه سوار شد و با باردیگارداش به محلی که محمولشون گیر کرده بود رفت
با بیشترین سرعتی که میتونست میروند و درحال حرف زدن با هایون بود
حداقل جای شکرش بود که هایون و کیم جیمین زودتر رسیدن
نفس کشو کلافه بیرون داد گوشی و قط کرد، اگر این محموله به خوبی از کشور خارج میشد حتما یه نظری میداد
بلاخره راه یک ساعت و تو ربع ساعت رفت بود بدون خاموش کردن ماشین پیاده شد و سمت هایون و آقای کیم که اونطرف تر با چند نفر ایستاده بودن دوید
ایملدا"هایون؟ چی شد؟ چکار کردین؟ آزاد شد؟"
جیمین"نفسی بکشی بعد نیست"
ایملدا"با حرص به طرف جیمین چرخید و انگشت اشارشو جلو صورت جیمین گرفت
با اینکه قدش یکم از جیمین کوتاه بود اما تو صورتش خم شد که جیمین سرش رو یکم به عقب پرت کرد
ایملدا" شما ساکت آقای کیم که هرچی میکشم از شماست"
درست خیلی اعصبانی بود اما از نظر یه فرد که از دور هدفش بود کیوت ترین فرد دنیا بود
حتی وقتی اعصابانی بود بامزه تر هم بود
جیمین سعی داشت جلوی خنده اشو بگیر و دستاشو بالا اورد و
جیمین" باشه باشه تسلیم "
بدون حرف دیگه ای سمت هایون چرخید و باعث لبخند جیمین شد که سعی در مخفی کردنش داشت
بنظر خیلی خونسرد بنظر میرسید اما چرا نبايد خونسرد باشه وقتی این نقشه خودشون بود
قطعاً اگه یه روز از این نقشه هاشون خبر دار میشد
اون سه نفرو از زمین محو میکرد
بالاخره بعد از یک ساعت تهیونگ دست از اذیت کردن ایملدا برداشت و اجازه آزاد شدن ماشینا رو داد
بالاخره ماشینا حرکت کردن و ایملدا نفسشو با خیال راحت بیرون داد
که جیمین"بنظر خیلی حرص میخوری؟"
ایملدا قطعا الان خفش میکرد سمت جیمین قدم برداشت که با صدای پیامک گوشیش به ماشینی که دور تر ایستاده بود نگاه کرد
پیام تهیونگ"اینقدر سر به سرش نذار"
خوب راست میگفت وقتی بفهمه جیمین بردار شوهرشه و اینقدر کرم ریخته
اگه هنوزم مثل اون روزا شیطون باشه حسابشو خوب میذاشت کف دستش
پس عقب کشیدو"اه ببخشید کیوتی گفت گومون بمونه برای بعدا"
ایملدا با حرفی که زد بود هم متعجب شده بود هم حرصی به چه حقی اینطوری صداش زد بود با حرص به جیمینی که از دور مشید نگاه کرد که هایون کنارش ایستاد
هایون"حرص نخور پیر میشی"
چقدر از این حرف رزی و هایون بدش میومد
ایملدا"هایون حرصمو سرتو خالی میکنما"
۶۶.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.