سلام وقت بخیر، دوستان من پارت ۷ رو میزارم اما نمیدونم چرا
سلام وقت بخیر، دوستان من پارت ۷ رو میزارم اما نمیدونم چرا مدیرت ویسگون پی در پی پاکش میکنه باز گذاشتم
وحشی Part 7
با عصبانیت رفتم بالا حوصلم سر رفته بود به میسو پیام دادم
«+ میای بریم بیرون؟»
بعد چند مین جواب داد:
«~ سلام، کجا؟»
«+ پارک خوبه؟ بریم قدم بزنیم»
«~اوکیه»
«+ نیم ساعت دیگه قرارمون پارک همیشگی، قسمت بازی»
«~ اوکی»
گوشیم رو گذاشتم کنار و رفتم تا آماده بشم لباس خونگی هایم رو با لباس بیرونی عوض کرد و رفتم پایین داشتم کفش میپوشیدم که چان با تعجب گفت:
= کجا میری؟
+ به تو چه
=تو که تنهایی بیرون نمیرفتی داری عجیب غریب میشی ها
+نخیرم دادش جون، نشانه های بزرگ شدنه
=خب حداقل بزار برسونمت!
+نمیخوام
=خیلی خب بابا چقدر عصبی تو
بی توجه بهش در رو کوبیدم و رفتم بیرون
همین جور قدم میزدم که میسو رو دیدم که بستنی ها تو دستشه
+هی خب اب میشه
~سلامت کو بی ادب ها، بعدشم تازه گرفتمشون اب نمیشه
+چطوری، چرا دیروز نیومدی دانشگاه؟؟
~حالش نبود
+کاش منم مثل تو انقدر بیخیال بودم
~خب باش
+بابا دو سال دیگه مونده بخون مدرکو بگیریم و تمام
همین جور که بستنی میخوردیم گفت
~دیگه، نمیکشم، خسته شدم بابا، شاید تا پرستاری بخونم
+یعنی چی؟
~چقدر خنگی، یعنی دکترا رو نمیخوام
~توچی؟ ادامه میدی؟
+صد در صد، اینهمه تلاش کردم تا اخرش میرم، تو هم برو
~حالا فعلا بیخیالش، به اندازه کافی تو خونه بهش فکر میکنم
~بیا قدم بزنیم دیگه
از روی صندلی پارک بلند شدیم و در حال قدم زدن بودیم که گوشی میسو زنگ خورد
جواب داد وقتی قطع کرد گفت:
~ ا/ت باید برم خونه بعدا فردا میبینمت
+باشه قربونت برم
بغلش کردم بعد چند مین که اون دور میشد منم میخواستم برم خونه، که یک فکری به ذهنم رسید
+برم برای جشن تولدم لباس بگیریم آرهههه
هوراااا
لطفا لایک کنید💕
وحشی Part 7
با عصبانیت رفتم بالا حوصلم سر رفته بود به میسو پیام دادم
«+ میای بریم بیرون؟»
بعد چند مین جواب داد:
«~ سلام، کجا؟»
«+ پارک خوبه؟ بریم قدم بزنیم»
«~اوکیه»
«+ نیم ساعت دیگه قرارمون پارک همیشگی، قسمت بازی»
«~ اوکی»
گوشیم رو گذاشتم کنار و رفتم تا آماده بشم لباس خونگی هایم رو با لباس بیرونی عوض کرد و رفتم پایین داشتم کفش میپوشیدم که چان با تعجب گفت:
= کجا میری؟
+ به تو چه
=تو که تنهایی بیرون نمیرفتی داری عجیب غریب میشی ها
+نخیرم دادش جون، نشانه های بزرگ شدنه
=خب حداقل بزار برسونمت!
+نمیخوام
=خیلی خب بابا چقدر عصبی تو
بی توجه بهش در رو کوبیدم و رفتم بیرون
همین جور قدم میزدم که میسو رو دیدم که بستنی ها تو دستشه
+هی خب اب میشه
~سلامت کو بی ادب ها، بعدشم تازه گرفتمشون اب نمیشه
+چطوری، چرا دیروز نیومدی دانشگاه؟؟
~حالش نبود
+کاش منم مثل تو انقدر بیخیال بودم
~خب باش
+بابا دو سال دیگه مونده بخون مدرکو بگیریم و تمام
همین جور که بستنی میخوردیم گفت
~دیگه، نمیکشم، خسته شدم بابا، شاید تا پرستاری بخونم
+یعنی چی؟
~چقدر خنگی، یعنی دکترا رو نمیخوام
~توچی؟ ادامه میدی؟
+صد در صد، اینهمه تلاش کردم تا اخرش میرم، تو هم برو
~حالا فعلا بیخیالش، به اندازه کافی تو خونه بهش فکر میکنم
~بیا قدم بزنیم دیگه
از روی صندلی پارک بلند شدیم و در حال قدم زدن بودیم که گوشی میسو زنگ خورد
جواب داد وقتی قطع کرد گفت:
~ ا/ت باید برم خونه بعدا فردا میبینمت
+باشه قربونت برم
بغلش کردم بعد چند مین که اون دور میشد منم میخواستم برم خونه، که یک فکری به ذهنم رسید
+برم برای جشن تولدم لباس بگیریم آرهههه
هوراااا
لطفا لایک کنید💕
۵.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱