اشتباه ثبت نشده⁵
کوک
دستم رو دور کمر ات گذاشتم و نزدیک خودم کردم رو به معلم گفتم منو ات و تهیونگ و یونگی باهم مینویسیم
معلم : چشم آقای جعون
کوک: خوبع
ات ویو
کلا تو شک مونده بودم همینطور داشتم فکر میکردم برای چی دستش رو گذاشت دور کرم البته هنوز دستش دور کمرمهههههههههه
خب خلاصه
معلم شروع کرد به درس دادن نگاه سنگین یکی رو رو خودم حس کردم به کوک نگاه کردم داشت با گوشیش ور میرفت وس اون نبود همینطور داشتم بهش بهش نگاه میکردم یهو کلشو آورد بالا چشمک زد کلاذوب شده بود سری کلم رو کردم تو کتاب کوک هم خندید منم دیگه بع درس توجه کردم که زنگ خورد کتاب هامو جمع کردم کنیم رو گرفتم وگرفتم بیرون که میچی اومد سریع رفتم بغلش اونم بغلم کرد
میچی : میگم
ات: جانم
میچی: امروز بریم بیرون
ات: ارع بریم
میچی : پس زنگ بزن پدر مادرت که بریم
ات:راستش پدرم مادرمون ول کرد
میچی : او چه بد
ات : حالا ولش کن الان زنگ میزنم بع مامانم
میچی: باش منم میزنم
کوک ویو
راننده هنوز نیومده بود به خاطر همین فضولیم گل کرده بود رفتم حرف های ات و میچی رو گوش دادم واقعابابای ات اینارو ول کرد ........ صبرکن
کوک : ات
ات: بله ( تعجب )
کوک : یع لحظه بیا
ات : رفت پیشش
کوک : اسم مادرت سودان هست
ات: ارع
کوک : اها باشه برو
ات: رفت
کوک ویو
وای خدای من سودای همون دختری یع که با بابام بود بعد بابابزرگم بابام رو زور کرد با یه دختر دیگه ازدواج کنه و حاصل من شدم 😂 بعد تو دوسالگی مامانم با بابام خیانت کرد
..........
خمارییییی
پارت بعدی : لایک
دستم رو دور کمر ات گذاشتم و نزدیک خودم کردم رو به معلم گفتم منو ات و تهیونگ و یونگی باهم مینویسیم
معلم : چشم آقای جعون
کوک: خوبع
ات ویو
کلا تو شک مونده بودم همینطور داشتم فکر میکردم برای چی دستش رو گذاشت دور کرم البته هنوز دستش دور کمرمهههههههههه
خب خلاصه
معلم شروع کرد به درس دادن نگاه سنگین یکی رو رو خودم حس کردم به کوک نگاه کردم داشت با گوشیش ور میرفت وس اون نبود همینطور داشتم بهش بهش نگاه میکردم یهو کلشو آورد بالا چشمک زد کلاذوب شده بود سری کلم رو کردم تو کتاب کوک هم خندید منم دیگه بع درس توجه کردم که زنگ خورد کتاب هامو جمع کردم کنیم رو گرفتم وگرفتم بیرون که میچی اومد سریع رفتم بغلش اونم بغلم کرد
میچی : میگم
ات: جانم
میچی: امروز بریم بیرون
ات: ارع بریم
میچی : پس زنگ بزن پدر مادرت که بریم
ات:راستش پدرم مادرمون ول کرد
میچی : او چه بد
ات : حالا ولش کن الان زنگ میزنم بع مامانم
میچی: باش منم میزنم
کوک ویو
راننده هنوز نیومده بود به خاطر همین فضولیم گل کرده بود رفتم حرف های ات و میچی رو گوش دادم واقعابابای ات اینارو ول کرد ........ صبرکن
کوک : ات
ات: بله ( تعجب )
کوک : یع لحظه بیا
ات : رفت پیشش
کوک : اسم مادرت سودان هست
ات: ارع
کوک : اها باشه برو
ات: رفت
کوک ویو
وای خدای من سودای همون دختری یع که با بابام بود بعد بابابزرگم بابام رو زور کرد با یه دختر دیگه ازدواج کنه و حاصل من شدم 😂 بعد تو دوسالگی مامانم با بابام خیانت کرد
..........
خمارییییی
پارت بعدی : لایک
۱۰.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.