Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
برهان ک امد سرکلش پر از خون بود جیغ زدم به سمتش رفتم
مائده: چرا ازت داره خون میاددد(باداد)
برهان: داد نرن انیا میترسه
برهان رفت تو اتاق لباس هاشو دراورد
برهان: سرکارم چند نفر امدن کتکم زدن رفتن نمدونم کی بودن
مائده: الان خوبی؟بریم بیمارستان؟
برهان: خوبم خوبم نگران نباش برم حمام سر کلمو بشورم
برهان رفت حمام منم داشتم انیا رو میخوابوندم ک برهان امد بدون لباس فقط شلوار پاش بود ک سرمو انداختم پایین
برهان: هنوزم ک خجالت میکشی
مائده یک خنده ریزی بانمکی میکنه ک برهان خندش میگیره
مائده: برات زرشک پلو با مرغ درست کردم همونی ک دوست داری برو بشین سفره رو بندازم
برهان از پشت بغلم کرد و سرشو برد تو گردنم
برهان: تو نبودی داشتم دیوونه میشدم تو چیکار کردی با من دختر
مائده: ببخشید
برهان: تو نباید معذرت خواهی کنی من باید معذرت خواهی کنم
برهان رفت سر سفره و انیا رو بغل کرد
مائده: بیدار نشه با بدبدختی خوابوندمش
برهان: چشم
شام کشیدم و درحال خوردن بودیم
برهان: کی اسم بچه رو انتخاب کرد؟
مائده: خودم اخه تو یک روز ک مست بودی گفتی میخوای اسم بچم انیا باشه منم اسم ک تو گفتی بودی رو گذاشتم
برق تو چشمای برهان میدیم
برهان: میگم اون پسره برسام ک بهت دست نزد؟
مائده: میخواست من نمذاشتم
برهان: خونه ناصر ک اذیتت نمکردن
مائده: خوب بود هرچی میخواستمو برام فراهم میکردن ناصر ک زیاد خونه نبود ولی دخترش یگانه خیلی تیکه مینداخت منت میذاشت سرم ولی خب توجه ای نمکردم اخه عادت داشتم یک بنده خدایی یک روز دستش مثل برده بودم
با این حرفم غذا تو گلو برهان گیر کرد غذامون خوردیم،ظرف هارو شستم،برهان داشت با انیا بازی میکرد محو بازی این دوتا بودم قشنگ حس پدرش بودنشو حس میکردم،رفتم پیششون
مائده: بده شیرش بدم
برهان انیا رو داد ک نشستم شیرش دادم ک خوابید،برهان داشت اخبار میدید منم سرم تو گوشی بود حواسم بهش بود...
(بقیش خودتون ک میدونید اگر خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
برهان ک امد سرکلش پر از خون بود جیغ زدم به سمتش رفتم
مائده: چرا ازت داره خون میاددد(باداد)
برهان: داد نرن انیا میترسه
برهان رفت تو اتاق لباس هاشو دراورد
برهان: سرکارم چند نفر امدن کتکم زدن رفتن نمدونم کی بودن
مائده: الان خوبی؟بریم بیمارستان؟
برهان: خوبم خوبم نگران نباش برم حمام سر کلمو بشورم
برهان رفت حمام منم داشتم انیا رو میخوابوندم ک برهان امد بدون لباس فقط شلوار پاش بود ک سرمو انداختم پایین
برهان: هنوزم ک خجالت میکشی
مائده یک خنده ریزی بانمکی میکنه ک برهان خندش میگیره
مائده: برات زرشک پلو با مرغ درست کردم همونی ک دوست داری برو بشین سفره رو بندازم
برهان از پشت بغلم کرد و سرشو برد تو گردنم
برهان: تو نبودی داشتم دیوونه میشدم تو چیکار کردی با من دختر
مائده: ببخشید
برهان: تو نباید معذرت خواهی کنی من باید معذرت خواهی کنم
برهان رفت سر سفره و انیا رو بغل کرد
مائده: بیدار نشه با بدبدختی خوابوندمش
برهان: چشم
شام کشیدم و درحال خوردن بودیم
برهان: کی اسم بچه رو انتخاب کرد؟
مائده: خودم اخه تو یک روز ک مست بودی گفتی میخوای اسم بچم انیا باشه منم اسم ک تو گفتی بودی رو گذاشتم
برق تو چشمای برهان میدیم
برهان: میگم اون پسره برسام ک بهت دست نزد؟
مائده: میخواست من نمذاشتم
برهان: خونه ناصر ک اذیتت نمکردن
مائده: خوب بود هرچی میخواستمو برام فراهم میکردن ناصر ک زیاد خونه نبود ولی دخترش یگانه خیلی تیکه مینداخت منت میذاشت سرم ولی خب توجه ای نمکردم اخه عادت داشتم یک بنده خدایی یک روز دستش مثل برده بودم
با این حرفم غذا تو گلو برهان گیر کرد غذامون خوردیم،ظرف هارو شستم،برهان داشت با انیا بازی میکرد محو بازی این دوتا بودم قشنگ حس پدرش بودنشو حس میکردم،رفتم پیششون
مائده: بده شیرش بدم
برهان انیا رو داد ک نشستم شیرش دادم ک خوابید،برهان داشت اخبار میدید منم سرم تو گوشی بود حواسم بهش بود...
(بقیش خودتون ک میدونید اگر خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
۱۰.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.