پارت 1
پارت 1
ات:جیمین بس کن خستم کردی
جیمین:حقته میخواستی بهم جواب رد ندی
ات:جیمین چی میگی تو وقتی من بهت حسی ندارم چرا باید جوابم مثبت باشه؟
جیمین:اتشی خودت میدونی چقدر عاشقتم چقدر دوست دارم کلا دیونه توام بعد انتظار داری اجازه بدم بقیه پسرا بهت نزدیک بشن؟ عمرا فکرشم نکن
ات:جیمین ولم کن ترو خدا ولم کن خستم کردی یه ساله امدم توی این دانشگاه داری برای من و بقیه قلدری میکنی؟
جیمین:عزیزم برای بار دوم میپرسم ازت دوست دخترم میشی یا نه
ات:نه جیمین نه
از دانشگاه امدم بیرون و تند تند به سمت خونه راه میرفتم توی مسیری که بودم داشتم با خودم فکر میکردم:
آخه چیکار کنم من جیمین رو دوست دارم اون از خانواده پولدار هست ولی من فقیر
اون پدر و مادر داره ولی مال من بهم اهمیت نمیدن حتی نمیدونم کجان
اون توی عمارت زندگی میکنه من پیش خالم توی خونه 100 متری دیگه نمیدونم چیکار کنم فقط کم مونده همون جا وسط خیابون بغضم بشکنه و گریه کنم ولی بزور جلوی خودمو گرفتم که مبادا گریه کنم و سریع رسیدم به خونه و با کلید در باز کردم که خالمو دیدم با لبخند شیرنش به من داره نگاه میکنه
خاله:سلام عزیزم خوش امدی
ات:مرسی خاله
خاله:عزیزم من باید برم خرید غذام پختم آمادس گشنت شد بخور
ات:مرسی خاله مراقب خودت باش
خاله:باشه عزیزم خداحافظ
ات:خداحافظ
خاله رفت)
ات:هوفففف خاله که رفت الان من چیکار کنم حوصلم سر رفته
صدای زنگ در امد)
ات بدون نگاه کردن در رو باز میکنه)
ات:خاله چیو....ج..جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:امدم پیش بیبیم
ات:جیمین دست از سرم......
ادامه حرف ات با بوسه جیمین به لباس نصفه موند)
چند لحظه بعد*
جیمین:اههه چقدر حال کردم
ات:جیمین ولم کن(بغض)
جیمین:ات من میدونم دوسم داری الکی نقش بازی نکن
حمایت؟
ات:جیمین بس کن خستم کردی
جیمین:حقته میخواستی بهم جواب رد ندی
ات:جیمین چی میگی تو وقتی من بهت حسی ندارم چرا باید جوابم مثبت باشه؟
جیمین:اتشی خودت میدونی چقدر عاشقتم چقدر دوست دارم کلا دیونه توام بعد انتظار داری اجازه بدم بقیه پسرا بهت نزدیک بشن؟ عمرا فکرشم نکن
ات:جیمین ولم کن ترو خدا ولم کن خستم کردی یه ساله امدم توی این دانشگاه داری برای من و بقیه قلدری میکنی؟
جیمین:عزیزم برای بار دوم میپرسم ازت دوست دخترم میشی یا نه
ات:نه جیمین نه
از دانشگاه امدم بیرون و تند تند به سمت خونه راه میرفتم توی مسیری که بودم داشتم با خودم فکر میکردم:
آخه چیکار کنم من جیمین رو دوست دارم اون از خانواده پولدار هست ولی من فقیر
اون پدر و مادر داره ولی مال من بهم اهمیت نمیدن حتی نمیدونم کجان
اون توی عمارت زندگی میکنه من پیش خالم توی خونه 100 متری دیگه نمیدونم چیکار کنم فقط کم مونده همون جا وسط خیابون بغضم بشکنه و گریه کنم ولی بزور جلوی خودمو گرفتم که مبادا گریه کنم و سریع رسیدم به خونه و با کلید در باز کردم که خالمو دیدم با لبخند شیرنش به من داره نگاه میکنه
خاله:سلام عزیزم خوش امدی
ات:مرسی خاله
خاله:عزیزم من باید برم خرید غذام پختم آمادس گشنت شد بخور
ات:مرسی خاله مراقب خودت باش
خاله:باشه عزیزم خداحافظ
ات:خداحافظ
خاله رفت)
ات:هوفففف خاله که رفت الان من چیکار کنم حوصلم سر رفته
صدای زنگ در امد)
ات بدون نگاه کردن در رو باز میکنه)
ات:خاله چیو....ج..جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:امدم پیش بیبیم
ات:جیمین دست از سرم......
ادامه حرف ات با بوسه جیمین به لباس نصفه موند)
چند لحظه بعد*
جیمین:اههه چقدر حال کردم
ات:جیمین ولم کن(بغض)
جیمین:ات من میدونم دوسم داری الکی نقش بازی نکن
حمایت؟
۴.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.