پارت ۲۴
پارت ۲۴
بچها شاید ۳ پارت دیگه داشته باشه فیک بعد از این از ته میزارم ولی باید فک کنم
ات:خب بیاین داخل
میکاپ ارتیستا اومدن
ات:لطفا کاتون رو شروع کنین
*میکاپ آرتیستا--->م.ک
م.ک چشم
ویو بعد از کار
جیمین ویو
رفتم در اتاقی که اتو میکاپ میکردن در زدم
رفتم داخل پشمام چه خوشگل بود
ات:جیم....جیمین.....موچی....جیمین
جیمین:ها بله چیه چیشده؟؟؟
ات:نفس بگیر چرا زبونت بند اومده چه خوشتیپ شدی
جیمین:برای تو زبونم بند اومده هوفففف بیا بریم مهمونا سکته زدن
🤣🤣🤣🤣
ات:بریم
جیمین:اوک
رفتیم همه داشتن دست میزدن و شاد بودن خوشحال بودم رفتیم و سر سکو ایستادیم روبروی هم و جیمین دستام رو گرفت و عاقد اومد
*علامت عاقد---->!
! آقای پارک جیمین آیا حاضر هستید که در غم و شادی با خانم کیم ات باشید
جیمین : سوگند میخورم
!خانم کیم ات شما آقای پارک جیمین را به همسری خود قبول میکند ؟
ات:بلهههه
! سپس شما را خانم پارک ات معرفی میکنم میتونید همدیگرو ببوسید
همدیگه رو بوسیدیم بعد مراسم رفتیم خونه ما تا وسایلم رو جمع کنم
ات:جیمین میتونی بیای تو کمکم
جیمین:البته
رفتم داخل با چیزی که دیدم تعجب کردم بکجو وسط خونه غش کرده بود از خستگی
جیمین:این چرا اینطوریه
ات:همیشگیه بیا بریم اتاق من چیامو جم کنیم
جیمین:باشه
*راستی عکس داداش ات هم میزارم تو پست بعد*
ات ویو
رفتم چمدون رو در اوردم یکی نه دوتا
جیمین:ات چیکار مکه میخای بکنی
ات:خب دیگه
پیرهنامو گذاشتم تو ی چمدون ب جیمین گفتم درشو ببنده و بست
چمدون بعدی لباس زیرا و لباس بیرون بودن لباس بیرونا رو گذاشتم ی طرف چمدون و لباس زیرا رو اونور چمدون داخل ی کیسه ی گشی ولی ی سوتین جا موند اشتباه پرش کردم سر جیمین و رفتم سمت میز آرایش تا جمش کنم
ات:چیه چرا حرف نمی زنی؟؟؟
رومو کردم اونور جیمین ی نگاه به من انداخت و ی نگاه به سوتینم من دویدم سمتش و ازش گرفتم گذاشتم تو ساک کشی و زیپ چمدون رو کشیدم
ات:بیا کمک لوازم آرایشی ها رو جمع کنیم
جیمین:اوکی
جمع کردیم رفتیم پایین دیدیم بکجو بیداره
بکجو:خداحافظ آبجی کوچیکه
بای بای
جیمینا از آجیم مراقبت کنی
جیمین:روی چشمام
خب خب بچه ها پارت بعد اسماته ولی ریسک میکنم میزارم تو پیج خوب دیگه این طولانی شده زیاد بعدی هم همینطوره
بچها شاید ۳ پارت دیگه داشته باشه فیک بعد از این از ته میزارم ولی باید فک کنم
ات:خب بیاین داخل
میکاپ ارتیستا اومدن
ات:لطفا کاتون رو شروع کنین
*میکاپ آرتیستا--->م.ک
م.ک چشم
ویو بعد از کار
جیمین ویو
رفتم در اتاقی که اتو میکاپ میکردن در زدم
رفتم داخل پشمام چه خوشگل بود
ات:جیم....جیمین.....موچی....جیمین
جیمین:ها بله چیه چیشده؟؟؟
ات:نفس بگیر چرا زبونت بند اومده چه خوشتیپ شدی
جیمین:برای تو زبونم بند اومده هوفففف بیا بریم مهمونا سکته زدن
🤣🤣🤣🤣
ات:بریم
جیمین:اوک
رفتیم همه داشتن دست میزدن و شاد بودن خوشحال بودم رفتیم و سر سکو ایستادیم روبروی هم و جیمین دستام رو گرفت و عاقد اومد
*علامت عاقد---->!
! آقای پارک جیمین آیا حاضر هستید که در غم و شادی با خانم کیم ات باشید
جیمین : سوگند میخورم
!خانم کیم ات شما آقای پارک جیمین را به همسری خود قبول میکند ؟
ات:بلهههه
! سپس شما را خانم پارک ات معرفی میکنم میتونید همدیگرو ببوسید
همدیگه رو بوسیدیم بعد مراسم رفتیم خونه ما تا وسایلم رو جمع کنم
ات:جیمین میتونی بیای تو کمکم
جیمین:البته
رفتم داخل با چیزی که دیدم تعجب کردم بکجو وسط خونه غش کرده بود از خستگی
جیمین:این چرا اینطوریه
ات:همیشگیه بیا بریم اتاق من چیامو جم کنیم
جیمین:باشه
*راستی عکس داداش ات هم میزارم تو پست بعد*
ات ویو
رفتم چمدون رو در اوردم یکی نه دوتا
جیمین:ات چیکار مکه میخای بکنی
ات:خب دیگه
پیرهنامو گذاشتم تو ی چمدون ب جیمین گفتم درشو ببنده و بست
چمدون بعدی لباس زیرا و لباس بیرون بودن لباس بیرونا رو گذاشتم ی طرف چمدون و لباس زیرا رو اونور چمدون داخل ی کیسه ی گشی ولی ی سوتین جا موند اشتباه پرش کردم سر جیمین و رفتم سمت میز آرایش تا جمش کنم
ات:چیه چرا حرف نمی زنی؟؟؟
رومو کردم اونور جیمین ی نگاه به من انداخت و ی نگاه به سوتینم من دویدم سمتش و ازش گرفتم گذاشتم تو ساک کشی و زیپ چمدون رو کشیدم
ات:بیا کمک لوازم آرایشی ها رو جمع کنیم
جیمین:اوکی
جمع کردیم رفتیم پایین دیدیم بکجو بیداره
بکجو:خداحافظ آبجی کوچیکه
بای بای
جیمینا از آجیم مراقبت کنی
جیمین:روی چشمام
خب خب بچه ها پارت بعد اسماته ولی ریسک میکنم میزارم تو پیج خوب دیگه این طولانی شده زیاد بعدی هم همینطوره
۴.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲