𝑺𝒉𝒐𝒕 8 🌒⛓️
𝑺𝒉𝒐𝒕 8 🌒⛓️
جیمین ویو
جیمین : زده به سرت؟ میزاشتم خفه میشدی؟ برای چی این کارو کردی؟
ا/ت : ......
جوابی نمیداد یعنی برای چی اینکارو کرده
جیمین : گفتم برای چی اینکارو کردی
بلاخره با صدای گرفته جواب داد
ا/ت : چرا نکنم؟
سوالمو سوالیی جواب میده
جیمین : الکی این کارو کردی؟ از سر دلخوشی که نبوده حتما یه دلیلی داشته زود باش بگو چرا اینکارو کردی؟
ا/ت : .....
جیمین : باتوام
ا/ت : چون اگه آزادشم و از اینجا برم بابام منو میکشه میفهمی؟
اصلا به این فکر نکرده بودم
ا/ت : ترجیح دادم خودم بمیرم بجای اینکه به دست اون قاتل روانی کشته بشم کار بدی کردم؟ هر کی بود همین کارو میکرد
جیمین : اون نمیتونه تورو بکشه
ا/ت : چرا نتونه؟ اون یه قاتله
جیمین : خب دستگیرش میکنیم
ا/ت : نمیتونید چون جای مشخصی نداره
این چه آدمیه که جای مشخصی نداره
جیمین : این امکان نداره
ا/ت : ....
جیمین : چجوری
ا/ت : اون یه مافیاس
چی؟ باباش یه مافیا بوده؟
ا/ت : تو کار قاچاق اسلحه و قاچاق آدم سر و کار داره
جیمین : ا ا/ت چرت زودتر اینو نگفتی؟
ا/ت : چرا باید بگم که نتونید بگیریدش اونم کل اینجارو به آتیش بکشه؟
جیمین : ا/ت
ا/ت : ولش کن مهم نیست
جیمین : مگه میشه باید به جیمز بگم
بلند شدم که دستمو گرفت
ا/ت : بهش چیزی راجب کاری که کردم نمیگی باشه؟
جیمین : نمیدونم
ا/ت : بهش نگو لطفا
چاره ای نداشتم مجبور بودم به حرفش گوش بدم برای همین سرمو به معنی باشه تکون دادم
جیمین : دیگه کاری نکن فهمیدی؟
ا/ت : باشه
جیمین : مطمعن باشم؟
ا/ت : آره
جیمین : باشه دوباره بهت سر میزنم
به چشمام نگاه کرد
ا/ت : ممنونم
جیمین : خواهش میکنم
اینو گفتم و سریع اومدم بیرون قلبم تند تند به قفسه سینم میکوبید اگه بیشتر اونجا میموندم میفهمید چرا من اینطوری شدم
ا/ت ویو
رفتش چرا رسید اگه نمیرسید تا الان راحت شده بودم اما شایدم پشیمون بودم نمیدونم من خیلی گیج شدم حالم خیلی بده احساس پوچی میکنم احساس بدی دارم که داره وجودمو میخوره این حال بدی که دارم برام نامفهومه چرا اینجوریم چرا؟
2 ماه بعد
جیمین ویو
توی این 2 ماه از اون چهار دیواری بیرون نیومده هر کاری کردیم هممون باهاش حرف زدیم ولی نه حرفی میزنه نه چیزی قرار بود بره دادگاه رفتش ولی آزاد نشد باباش هر کاری میتونست کرده بود تا آزاد نشه دکتر اوردیم گفتش افسردگی گرفته اگه زورش نکنیم هیچی نمیخوره خیلی لاغر شده زیر چشماش گود افتاده یه گوشه نشسته و به یه گوشه زل زده نمیتونستم اینطوری ببینمش دلم برای صداش تنگ شده بود هیچی نمیگفت...
جیمز اومد بیرون سریع رفتم سمتش
جیمین : چطوره؟ حرف زد؟
جیمز : هیچی نمیگه هر کاری کردم هیچی نگفت هیچی
جیمین : چیکار کنیم
جیمز : نمیدونم خیلی گیج شدم هیچی نمیدونم
جیمین : میخوای با یه مشاور حرف بزنیم؟ اینطوری بهتر نیست ؟
جیمز : فکر خوبیه باید یه مشاور خوب پیدا کنیم
جیمین ویو
جیمین : زده به سرت؟ میزاشتم خفه میشدی؟ برای چی این کارو کردی؟
ا/ت : ......
جوابی نمیداد یعنی برای چی اینکارو کرده
جیمین : گفتم برای چی اینکارو کردی
بلاخره با صدای گرفته جواب داد
ا/ت : چرا نکنم؟
سوالمو سوالیی جواب میده
جیمین : الکی این کارو کردی؟ از سر دلخوشی که نبوده حتما یه دلیلی داشته زود باش بگو چرا اینکارو کردی؟
ا/ت : .....
جیمین : باتوام
ا/ت : چون اگه آزادشم و از اینجا برم بابام منو میکشه میفهمی؟
اصلا به این فکر نکرده بودم
ا/ت : ترجیح دادم خودم بمیرم بجای اینکه به دست اون قاتل روانی کشته بشم کار بدی کردم؟ هر کی بود همین کارو میکرد
جیمین : اون نمیتونه تورو بکشه
ا/ت : چرا نتونه؟ اون یه قاتله
جیمین : خب دستگیرش میکنیم
ا/ت : نمیتونید چون جای مشخصی نداره
این چه آدمیه که جای مشخصی نداره
جیمین : این امکان نداره
ا/ت : ....
جیمین : چجوری
ا/ت : اون یه مافیاس
چی؟ باباش یه مافیا بوده؟
ا/ت : تو کار قاچاق اسلحه و قاچاق آدم سر و کار داره
جیمین : ا ا/ت چرت زودتر اینو نگفتی؟
ا/ت : چرا باید بگم که نتونید بگیریدش اونم کل اینجارو به آتیش بکشه؟
جیمین : ا/ت
ا/ت : ولش کن مهم نیست
جیمین : مگه میشه باید به جیمز بگم
بلند شدم که دستمو گرفت
ا/ت : بهش چیزی راجب کاری که کردم نمیگی باشه؟
جیمین : نمیدونم
ا/ت : بهش نگو لطفا
چاره ای نداشتم مجبور بودم به حرفش گوش بدم برای همین سرمو به معنی باشه تکون دادم
جیمین : دیگه کاری نکن فهمیدی؟
ا/ت : باشه
جیمین : مطمعن باشم؟
ا/ت : آره
جیمین : باشه دوباره بهت سر میزنم
به چشمام نگاه کرد
ا/ت : ممنونم
جیمین : خواهش میکنم
اینو گفتم و سریع اومدم بیرون قلبم تند تند به قفسه سینم میکوبید اگه بیشتر اونجا میموندم میفهمید چرا من اینطوری شدم
ا/ت ویو
رفتش چرا رسید اگه نمیرسید تا الان راحت شده بودم اما شایدم پشیمون بودم نمیدونم من خیلی گیج شدم حالم خیلی بده احساس پوچی میکنم احساس بدی دارم که داره وجودمو میخوره این حال بدی که دارم برام نامفهومه چرا اینجوریم چرا؟
2 ماه بعد
جیمین ویو
توی این 2 ماه از اون چهار دیواری بیرون نیومده هر کاری کردیم هممون باهاش حرف زدیم ولی نه حرفی میزنه نه چیزی قرار بود بره دادگاه رفتش ولی آزاد نشد باباش هر کاری میتونست کرده بود تا آزاد نشه دکتر اوردیم گفتش افسردگی گرفته اگه زورش نکنیم هیچی نمیخوره خیلی لاغر شده زیر چشماش گود افتاده یه گوشه نشسته و به یه گوشه زل زده نمیتونستم اینطوری ببینمش دلم برای صداش تنگ شده بود هیچی نمیگفت...
جیمز اومد بیرون سریع رفتم سمتش
جیمین : چطوره؟ حرف زد؟
جیمز : هیچی نمیگه هر کاری کردم هیچی نگفت هیچی
جیمین : چیکار کنیم
جیمز : نمیدونم خیلی گیج شدم هیچی نمیدونم
جیمین : میخوای با یه مشاور حرف بزنیم؟ اینطوری بهتر نیست ؟
جیمز : فکر خوبیه باید یه مشاور خوب پیدا کنیم
۱۳۵.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.