پارت3: همکلاسی جذاب من
و نردیک گوشش گفت:
لی! جذاب تر از قبل شدیا!!
امسال قراره بدتر از سال قبل زجرت بدم قراره کلا به فنا بری ! اگه فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی کور خوندی!
فلیکس لرزی خورد دوباره نفس عمیق کشید تا بتونه آروم شه
هیون کنارش نشست و با نیشخند کثیفش کل کلاسو زیر رو کرد و بعد نگاشو داد به فلیکس که آرامش خودشو حفظ کرده بود
ذهن هیون:
هر سال داف تر از سال قبل؟ هه کور خوندی لیکس جان امسالو واست جهنم میکنم فکر کردی قراره سال قبل رو فراموش کنم؟ اونروزی که بهم گفتی ازت متنفرم رو یادته دقیقاً قراره از امروز به بعد هر روز بیای جهنم عذاب بکشی و بری
( فلش بک به سال پیش)
هیونجین پاکت شیرشو ریخت رو سر فلیکس
و باعث شد فلیکس بلرزه
هیونجین: احمق بدرد نخور ، تو تا ابد قراره زجر بکشی کله پوک
بقیه پشت سرش شروع کردن به خندیدن هیونجین موهای فلیکس رو گرفت و سمت خودش کشید
هیونجین: چیه ؟ ترسیدی؟ هه با خودت چی فکر کردی ها؟
موهای لیکسی رو تو مشتش سفت تر کشید و فلیکس از درد ناله کوچیکی سر داد و اشکاش از گونش شروع به چکیدن کرد
فلیکس: ازت م...متفرم عوضی...
( پایان فلش بک)
هیونجین با لبخندش به فلیکس خیره بود و داشت خاطرات اذیت کردن سال قبل فلیکس رو مرور میکرد ...نمیدونست چرا از اذیت و آزار پسر کوچک تر لذت میبرد براش مهم نبود بمیره یا زخمی بشه اون فقط میخواست لذت تمام رو ازش ببره!
زنگ خورد و همه رفتن بیرون بجز دوستای فلیکس
کوک: لیکسی تو نمیای؟
فلیکس: نه ....شما برین من سرم یکم درد میکنه
جین: باشه اگه خواستی بیای ما رو پشت بوم منتظرتیم
فلیکس: باشه..
اونا رفتن فلیکس دوباره زانوی غم بغل گرفت استرس اضطراب داشتن دیوونش میکردن ، قرار بود دوباره مثل سال قبل توسط هیونجین طرد و اذیت بشه؟
اشک تو چشاش حلقه زده بود
اصلاً متوجه نشد که هیونجین وارد کلاس شده و درو بسته
هیون رفت رو به روی فلیکس وایساد دستشو سمتش برد ولی...
فلیکس جوری ترسید انگار قراره بکشتش
هیونجین چونه فلیکس رو گرفت و سمت خودش کشید
هیون: هی...گریه نکن ....قرار نیست چیزی درست بشه!
چاقویی از جیبش در اورد و سمت گردن فلیکس برد
فلیکس: ...ن..نه ....لطفا...ن..نکن
هیون : نترس فقط یه زخم کوچولو
هیون چاقو رو روی گردن فلیکس کشید و یه زخم سطحی ایجاد کرد ولی یه دفعه چاقو رو فرو برد و باعث شد فلیکس جیغ بزنه
حالا ² ساعت گذشته بود ولی از فلیکس خبری نبود هیونجین داشت نگرانش میشد؟ چرا باید نگران اون احمق میشد؟ تو افکاراتش غرق شده بود که معلم اومد سر کلاس
استاد: هوانگ ! مدیر ازت خواسته بری دفتر
هیونجین: چشم استاد!
در کلاسو باز کرد و سمت دفتر مدیر رفت....نکنه اون کله نخودی به مدیر گفته زخمش کار هیونه؟
در زد و وارد شد
مدیر اشاره کرد که بشینه رو یکی از صندلی ها
لی! جذاب تر از قبل شدیا!!
امسال قراره بدتر از سال قبل زجرت بدم قراره کلا به فنا بری ! اگه فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی کور خوندی!
فلیکس لرزی خورد دوباره نفس عمیق کشید تا بتونه آروم شه
هیون کنارش نشست و با نیشخند کثیفش کل کلاسو زیر رو کرد و بعد نگاشو داد به فلیکس که آرامش خودشو حفظ کرده بود
ذهن هیون:
هر سال داف تر از سال قبل؟ هه کور خوندی لیکس جان امسالو واست جهنم میکنم فکر کردی قراره سال قبل رو فراموش کنم؟ اونروزی که بهم گفتی ازت متنفرم رو یادته دقیقاً قراره از امروز به بعد هر روز بیای جهنم عذاب بکشی و بری
( فلش بک به سال پیش)
هیونجین پاکت شیرشو ریخت رو سر فلیکس
و باعث شد فلیکس بلرزه
هیونجین: احمق بدرد نخور ، تو تا ابد قراره زجر بکشی کله پوک
بقیه پشت سرش شروع کردن به خندیدن هیونجین موهای فلیکس رو گرفت و سمت خودش کشید
هیونجین: چیه ؟ ترسیدی؟ هه با خودت چی فکر کردی ها؟
موهای لیکسی رو تو مشتش سفت تر کشید و فلیکس از درد ناله کوچیکی سر داد و اشکاش از گونش شروع به چکیدن کرد
فلیکس: ازت م...متفرم عوضی...
( پایان فلش بک)
هیونجین با لبخندش به فلیکس خیره بود و داشت خاطرات اذیت کردن سال قبل فلیکس رو مرور میکرد ...نمیدونست چرا از اذیت و آزار پسر کوچک تر لذت میبرد براش مهم نبود بمیره یا زخمی بشه اون فقط میخواست لذت تمام رو ازش ببره!
زنگ خورد و همه رفتن بیرون بجز دوستای فلیکس
کوک: لیکسی تو نمیای؟
فلیکس: نه ....شما برین من سرم یکم درد میکنه
جین: باشه اگه خواستی بیای ما رو پشت بوم منتظرتیم
فلیکس: باشه..
اونا رفتن فلیکس دوباره زانوی غم بغل گرفت استرس اضطراب داشتن دیوونش میکردن ، قرار بود دوباره مثل سال قبل توسط هیونجین طرد و اذیت بشه؟
اشک تو چشاش حلقه زده بود
اصلاً متوجه نشد که هیونجین وارد کلاس شده و درو بسته
هیون رفت رو به روی فلیکس وایساد دستشو سمتش برد ولی...
فلیکس جوری ترسید انگار قراره بکشتش
هیونجین چونه فلیکس رو گرفت و سمت خودش کشید
هیون: هی...گریه نکن ....قرار نیست چیزی درست بشه!
چاقویی از جیبش در اورد و سمت گردن فلیکس برد
فلیکس: ...ن..نه ....لطفا...ن..نکن
هیون : نترس فقط یه زخم کوچولو
هیون چاقو رو روی گردن فلیکس کشید و یه زخم سطحی ایجاد کرد ولی یه دفعه چاقو رو فرو برد و باعث شد فلیکس جیغ بزنه
حالا ² ساعت گذشته بود ولی از فلیکس خبری نبود هیونجین داشت نگرانش میشد؟ چرا باید نگران اون احمق میشد؟ تو افکاراتش غرق شده بود که معلم اومد سر کلاس
استاد: هوانگ ! مدیر ازت خواسته بری دفتر
هیونجین: چشم استاد!
در کلاسو باز کرد و سمت دفتر مدیر رفت....نکنه اون کله نخودی به مدیر گفته زخمش کار هیونه؟
در زد و وارد شد
مدیر اشاره کرد که بشینه رو یکی از صندلی ها
۴.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.