غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ⁴⁶
+س..سلام
مامان کوک×چیه خوشحال نشدی
+نه خوشحال شدم
×پس چرا نمیای بغلم
جونگکوک میره و مامانش کوک و بغل میکنه
×آخ چقدر دلم واسه بغل کردنت تنگ شده بود گنده تر شدی بچه
+چرا خبرم نکردی میومدم دنبالت
×نه دیگه لازم نبود نخواستم به زحمت بیوفتی
چشمش به ا/ت میوفته و تعجب میکنه ا/ت هم که دستپاچه شده بود نمیدونست چیکار کنه
_خوش اومدین
بعد به جونگکوک نگاه میکنه
×ایشون؟
به بهانه فرار کردن چمدون برداشت
_من چمدونارو میبرم
+....من برم برات یه چیزی بیارم
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
×اون دختره کی بود چرا نمیاد پایین
+من میرم صداش کنم
+ا/ت چرا نمیای نمیخوای مامانمو ببینی
_بیام بپرسه این کیه چی میخوای بگی
+چی باید بگم حقیقتو...میگم ایشون دوست دختر من...
ا/ت دستشو میزاره رو دهن کوک
_هیسس.....بهمون گیر میده میگه این چرا کوچیکه چرا اینجوریه
+احساس میکنم داری درمورد وسیله حرف میزنی چرا اینجوریه چرا کوچیکه چیه؟
_خب همینو میگه دیگه هرکی از راه میرسه همینو میگه ایندفعه مامانمه اگه باهامون مخالف باشه (سکوت میکنه)
+نه اینجوری نمیگه......مخالفتم نمیکنه...بیا بریم
_مطمئنی
+آرهه
_خجالت میکشم
+تو بیا من هستم
میرن پایین و میشینن ا/ت راضی شده بود که مامانش قضیه رو از همین الان بفهمه ولی وقتی رو به روش نشسته بود و اونجوری نگاش میکرد احساس بدی داشت قشنگ از نگاش میشد فهمید که دوست نداره ا/ت هیچ ربطی به جونگکوک داشته باشه
در حالی که با چشماش داشت قورتم میداد نگام میکرد انقد موذب شده بودم نمیدونستم چیکار کنم خیلی نگام میکرد پاهامو بهم چسبونده بودم و دستامو مشت کرده بودم فقط دلم میخواست زودتر از اونجا دور شم وای اگه بفهمه من...
×خب جونگکوک گفتی ایشون کیه؟
نه نگو...چشمام و بستم و فقط دعا کردم بهش نگه من باهاش رابطه دارم
+عه خب مامان میدونی....من و ا/ت...
_همخاریم.....چیز یعنی همکاریم
×همکار؟....تو مگه کارم میکنی که همکار داری
×لابد میاد اینجارو تمیز میکنه......درسته؟
ا/ت که از این حرف عصبانی و ناراحت شده بود یعنی تقریبا یه همچین حسی درونش با حسای دیگه قاطی شده بود بعد از کمی مکث جواب داد
_هه ..............آره دقیقا همینطوره
×خداروشکرر یه لحظه گفتم نکنه جونگکوک با همچین دختریه بعد گفتم نه پسر من با همچین کسی؟
+مامان یعنی چی خداروشکر....مگه ا/ت چش...
_من دیگه برم مزاحمتون نشم
ا/ت اصلا نگفت مگه من چمه چرا اینجوری میگی فقط لبخند زد و رفت جونگکوکم رفت دنبالش
+چیکار میکنی
_دارم لباسا مو جمع میکنم نمیبینی
+صبر کن کجا میخوای بری
_بهت گفتم بزار برم یکاری کنم واسه خودم کسی بشم الان میتونستم یه جایی برم
+ا/ت چرا جوابشو ندادی چرا نگفتی...
_چی میگفتم....چی میتونم به مامانت بگم
+ا/ت صبر کن حلش میکنیم
_میرم خونه جیمین نگران نباش
مامان کوک×چیه خوشحال نشدی
+نه خوشحال شدم
×پس چرا نمیای بغلم
جونگکوک میره و مامانش کوک و بغل میکنه
×آخ چقدر دلم واسه بغل کردنت تنگ شده بود گنده تر شدی بچه
+چرا خبرم نکردی میومدم دنبالت
×نه دیگه لازم نبود نخواستم به زحمت بیوفتی
چشمش به ا/ت میوفته و تعجب میکنه ا/ت هم که دستپاچه شده بود نمیدونست چیکار کنه
_خوش اومدین
بعد به جونگکوک نگاه میکنه
×ایشون؟
به بهانه فرار کردن چمدون برداشت
_من چمدونارو میبرم
+....من برم برات یه چیزی بیارم
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
×اون دختره کی بود چرا نمیاد پایین
+من میرم صداش کنم
+ا/ت چرا نمیای نمیخوای مامانمو ببینی
_بیام بپرسه این کیه چی میخوای بگی
+چی باید بگم حقیقتو...میگم ایشون دوست دختر من...
ا/ت دستشو میزاره رو دهن کوک
_هیسس.....بهمون گیر میده میگه این چرا کوچیکه چرا اینجوریه
+احساس میکنم داری درمورد وسیله حرف میزنی چرا اینجوریه چرا کوچیکه چیه؟
_خب همینو میگه دیگه هرکی از راه میرسه همینو میگه ایندفعه مامانمه اگه باهامون مخالف باشه (سکوت میکنه)
+نه اینجوری نمیگه......مخالفتم نمیکنه...بیا بریم
_مطمئنی
+آرهه
_خجالت میکشم
+تو بیا من هستم
میرن پایین و میشینن ا/ت راضی شده بود که مامانش قضیه رو از همین الان بفهمه ولی وقتی رو به روش نشسته بود و اونجوری نگاش میکرد احساس بدی داشت قشنگ از نگاش میشد فهمید که دوست نداره ا/ت هیچ ربطی به جونگکوک داشته باشه
در حالی که با چشماش داشت قورتم میداد نگام میکرد انقد موذب شده بودم نمیدونستم چیکار کنم خیلی نگام میکرد پاهامو بهم چسبونده بودم و دستامو مشت کرده بودم فقط دلم میخواست زودتر از اونجا دور شم وای اگه بفهمه من...
×خب جونگکوک گفتی ایشون کیه؟
نه نگو...چشمام و بستم و فقط دعا کردم بهش نگه من باهاش رابطه دارم
+عه خب مامان میدونی....من و ا/ت...
_همخاریم.....چیز یعنی همکاریم
×همکار؟....تو مگه کارم میکنی که همکار داری
×لابد میاد اینجارو تمیز میکنه......درسته؟
ا/ت که از این حرف عصبانی و ناراحت شده بود یعنی تقریبا یه همچین حسی درونش با حسای دیگه قاطی شده بود بعد از کمی مکث جواب داد
_هه ..............آره دقیقا همینطوره
×خداروشکرر یه لحظه گفتم نکنه جونگکوک با همچین دختریه بعد گفتم نه پسر من با همچین کسی؟
+مامان یعنی چی خداروشکر....مگه ا/ت چش...
_من دیگه برم مزاحمتون نشم
ا/ت اصلا نگفت مگه من چمه چرا اینجوری میگی فقط لبخند زد و رفت جونگکوکم رفت دنبالش
+چیکار میکنی
_دارم لباسا مو جمع میکنم نمیبینی
+صبر کن کجا میخوای بری
_بهت گفتم بزار برم یکاری کنم واسه خودم کسی بشم الان میتونستم یه جایی برم
+ا/ت چرا جوابشو ندادی چرا نگفتی...
_چی میگفتم....چی میتونم به مامانت بگم
+ا/ت صبر کن حلش میکنیم
_میرم خونه جیمین نگران نباش
۲۳.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.