عشق تو کتابا
پارت۱۵
بهش با تنفر نگاه کردم
-میخوام بدمت دست یکی دیگه
+یعنی چی
-یعنی همین میفروشمت به یکی دیگه شاید تو همین کشور شاید یه کشور دیگه
+مبخوای بدیم به کوک؟
پوزخندی زد
-نه مطمئن باش به هرکی بدمت به عشقت نمیدمت
عصبی یودم کلماتی که استفاده میکردم دست خودم نبود
+یعنی چی میفروشیم؟مگه هندونم اینو صد بار بهت گفتم اقای کیم من بردت نیستم من زنتم هرکار کردی هرچی گفتی باهات کنار اومدم اونم به خاطر اون بابایی که نمیشه اسمشو گذاشت بابا فقط به خاطر مامانم ولی بسه دیگه نمیتونم تحملت کنم هر کاری برای زنده بودن مامانم میگنم جز تحمل تو
با سیلی که صورتم خورد افتادم رو زمین
- مواظب حرفات باش
+ازت متنفرم برو بیرون
وایستاده بود نگام میکرد داد زدم
+برو بیرون
عصبی رفت بیرون و درو محکم بست و من با یه اتاق تاریک تنها شدم زانوهامو جمع کردم و سرمو گذاشتم روش سعی کردم به هیچی نگاه نکنم به خاطراتم فکر کنم ولی چه خاطراتی از ترس خفه میشدم کمتر عذاب میکشیدم تا اینکه خاطرات گذشتمو شخم بزنم کم کم نفس تنگی اومد سراغم روی زمین دراز کشیدم کم کم چشمام بسته شد
***
چشمام باز کردم سرم درد میکرد اینجا کجاست تخت خودم نبود نشستم این اتاق کیه به اطراف نگاه میکردم که یهو یکی دیدم که پشتش به من نشسته بود و روی میزش کلی برگه بود
+ببخشید...
برگشت سمتم با دیدنش خوشحال شدم
+کوکککک
@سلام خانوم ات
+بازم فرشته نجات
خندیدیم
@باز چیکار کردی
+من کاری نکردم اون بود اون بود که چرت و پرت گفت پسره وح.شی(ببخشید😁)
@اتت هیسسس دختر دنبال شری هااا بعدم همین پسر وح.شی تورو اورده بیرون
+چییی
با دادی که کشیدم خودمم صورتمو جمع کردم ولی خوب اصلا با عقل جورد در نمیومد
+کوک الان وقت شوخی نیست
@شوخی نمیکنم
+اون بی احساس چجوری میتونه منو بیاره اینجا اصلا اگه اون منو اورده چرا اینجا من خودم اتاق دارم اصلا تو اینجا چیکار میکنی اون اگه نگران من بود نمینداختم تو اون اتاق که بعد خودش نجاتم بده
چند ثانیه نگام کرد
@تموم شد؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادم
@خوب یک اون پسر بی احساس شاید الان برات بی احساس باشه ولی پسره خوبیه
با این حرفش پوزخندی زدم چشم غره ای بهم رفت و ادامه داد
@دو منم نمیدونم چرا اوردت اینجا شاید چون نزدیک تره سه من هر چند وقت یک بار میام پیش این پسره بی احساس و اینجا اتاقه چهار جای تشکرته به هرحال نجاتت داده و الان تو سروموروگنده اینجا نشستی حالا اینو که چرا انداختت باید از خودش بپرسی
حرصی نگاش کردم و بلند شدم ویستادم و رفتم سمت در
+انگار شما دونفر هر دوتون مثل همین
@ات حالا عصبی نشو وایستا
وایستادم
@درباره پیشنهادم فکر کردی؟
+اره .....
بهش با تنفر نگاه کردم
-میخوام بدمت دست یکی دیگه
+یعنی چی
-یعنی همین میفروشمت به یکی دیگه شاید تو همین کشور شاید یه کشور دیگه
+مبخوای بدیم به کوک؟
پوزخندی زد
-نه مطمئن باش به هرکی بدمت به عشقت نمیدمت
عصبی یودم کلماتی که استفاده میکردم دست خودم نبود
+یعنی چی میفروشیم؟مگه هندونم اینو صد بار بهت گفتم اقای کیم من بردت نیستم من زنتم هرکار کردی هرچی گفتی باهات کنار اومدم اونم به خاطر اون بابایی که نمیشه اسمشو گذاشت بابا فقط به خاطر مامانم ولی بسه دیگه نمیتونم تحملت کنم هر کاری برای زنده بودن مامانم میگنم جز تحمل تو
با سیلی که صورتم خورد افتادم رو زمین
- مواظب حرفات باش
+ازت متنفرم برو بیرون
وایستاده بود نگام میکرد داد زدم
+برو بیرون
عصبی رفت بیرون و درو محکم بست و من با یه اتاق تاریک تنها شدم زانوهامو جمع کردم و سرمو گذاشتم روش سعی کردم به هیچی نگاه نکنم به خاطراتم فکر کنم ولی چه خاطراتی از ترس خفه میشدم کمتر عذاب میکشیدم تا اینکه خاطرات گذشتمو شخم بزنم کم کم نفس تنگی اومد سراغم روی زمین دراز کشیدم کم کم چشمام بسته شد
***
چشمام باز کردم سرم درد میکرد اینجا کجاست تخت خودم نبود نشستم این اتاق کیه به اطراف نگاه میکردم که یهو یکی دیدم که پشتش به من نشسته بود و روی میزش کلی برگه بود
+ببخشید...
برگشت سمتم با دیدنش خوشحال شدم
+کوکککک
@سلام خانوم ات
+بازم فرشته نجات
خندیدیم
@باز چیکار کردی
+من کاری نکردم اون بود اون بود که چرت و پرت گفت پسره وح.شی(ببخشید😁)
@اتت هیسسس دختر دنبال شری هااا بعدم همین پسر وح.شی تورو اورده بیرون
+چییی
با دادی که کشیدم خودمم صورتمو جمع کردم ولی خوب اصلا با عقل جورد در نمیومد
+کوک الان وقت شوخی نیست
@شوخی نمیکنم
+اون بی احساس چجوری میتونه منو بیاره اینجا اصلا اگه اون منو اورده چرا اینجا من خودم اتاق دارم اصلا تو اینجا چیکار میکنی اون اگه نگران من بود نمینداختم تو اون اتاق که بعد خودش نجاتم بده
چند ثانیه نگام کرد
@تموم شد؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادم
@خوب یک اون پسر بی احساس شاید الان برات بی احساس باشه ولی پسره خوبیه
با این حرفش پوزخندی زدم چشم غره ای بهم رفت و ادامه داد
@دو منم نمیدونم چرا اوردت اینجا شاید چون نزدیک تره سه من هر چند وقت یک بار میام پیش این پسره بی احساس و اینجا اتاقه چهار جای تشکرته به هرحال نجاتت داده و الان تو سروموروگنده اینجا نشستی حالا اینو که چرا انداختت باید از خودش بپرسی
حرصی نگاش کردم و بلند شدم ویستادم و رفتم سمت در
+انگار شما دونفر هر دوتون مثل همین
@ات حالا عصبی نشو وایستا
وایستادم
@درباره پیشنهادم فکر کردی؟
+اره .....
۳۴۱
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.