رمان: بهش نزدیک نشو!
پارت1>
یه مدتی بود از عشوه های تهیونگ با پول ثروتش خبری نبود. یکسره زیر نظر داشتمش تا یه وقت نخواد کاری رو آنجام بده که دوباره کسی به خاطرش عذاب بکشه.
با بچه های اکیپ توی حیاط دانشگاه نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که دیدم تهیونگ هم داره توی محوطه قدم میزنه. اولش طبیعی بود اما بعد دیدم داره میره سمت کوک. نشست کنارش و یکم باهم حرف زدن. کوک خیلی باهاش راحت نبود اما تهیونگ خیلی صمیمی براش لبخند میزد و حرف میزد. با خودم گفتم: این بار یا شکارش جونگ کوکه یا طعمه!!
یه توضیحی در مورد من و تهیونگ و کوک:
کوک ترم اول دانشگاه! از من و تهیونگ دو سال کوچیک تره! اوضاع مالیش تعریفی نیست. اما زرنگه!
تهیونگ هم بچه پولدار دانشگاه ست و از شانسم واحدهای درسیمون یکیه.
خودم کیم؟
من لی هیوجونگ هستم. سال سوم دانشگاه و ترم هفتم و همکلاسی تهیونگ.
یه اکیپ ده نفره دختر و پسر داریم که تقریبا سردستشون منم. تهیونگ هم تک و توک آدمای خودشو داره!!))
کم کم کارای تهیونگ عجیب شد و از کنار کوک بلند شد و رفت. یه نگاهی به جیوو انداختم و گفتم: هر جورشه بفهم تهیونگ چرا دور و بر کوک میپلکه!
جیوو: خیالت راحت نونا!
زنگ آخر شده بود. همه از کلاس رفتن بیرون و من و جیوو موندیم.
هیوجونگ: خب فهمیدی؟
جیوو: اهوم.
هیوجونگ: ماجرا چیه؟ کوک طعمست؟
جیوو: نه!! کوک شکارشه!
هیوجونگ: هه مرتیکه عوضی....چیزی هم بینشون هست؟
جیوو: نه هنوز اما قراره امشب همدیگه رو توی رستوران چودال(از خودم در اوردم) ببینن!
هیوجونگ: خیله خب کارت خوب بود میتونی بری!
جیوو: کار دیگه ای نداری؟
هیوجونگ: نه برو به کارات برس!
خدا حافظی کردیم و از دانشگاه خارج شدیم.
دنبال کوک رفتم تا آدرس خونشو پیدا کنم. توی یه محله خیلی خلوت توی یه خونه مجردی زندگی میکرد.
برگشتم خونه و لباسام و عوض کردم. دوباره رفتم دم در خونه کوک و منتظر بودم ببینم کی میاد. دو سه ساعتی منتظر بودم که بلاخره اومدبیرون. یه تیشرت لش طوسی و یه کت چرم ارزون تنش بود. اون راه افتاد و منم دنبالش رفتم.
بعد از کلی پیاده رفتن رسیدیم به رستوران چودال. کوک رفت و با یکی از گارسون صحبت کرد و به سمت یه میز راهنماییش کردن. لامصب تهیونگ چه میزی هم براش سفارش داده بود.
کوک رفت و نشست پشت یکی از صندلیا و منتظر تهیونگ بود. یه سر و گوشی اب دادم و مطمئن شدم که تهیونگ هنوز نیومده.
آروم رفتم جلو و کنار میز کوک وایستادم. چشمش که به من خورد خواست از جاش بلند بشه که دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم: بشین!
کوک: سونبه شما اینجا چی کار میکنید؟
هیوجونگ: اممم اومدم یه سری بهت بزنم.
کوک: ها؟
هیوجونگ: با تهیونگ قرار داری؟
کوک: یه قرار ساده برای این که باهم آشنا شیم!
نشستم رو صندلی جلوشو گفتم: میتونم یه چیزی بهت بگم؟
کوک: بله بگید!
هیوجونگ: تهیونگ مثلیه گرگ میمونه!
کوک: بله؟
هیوجونگ: تهیونگ مثل یه گرگ میمونه که به اعضای ضعیف گله حمله میکنه!! هواست و جمع کن!
کوک: اما!
هیوجونگ: من وظیفم بود بهت اخطار بدم. بقیش با خودته!
بعد از جلوش بلند شدم و خواستم از رستوران برم بیرون که جلوی در ورودی با تهیونگ رو به رو شدم. یه نگاه سوالی بهم کرد و گفت: تو اینجا چی کار میکنی؟
هیوجونگ: خوشتیپ شدی!
تهیونگ: گفتم اینجا چی کار میکردی؟
هیوجونگ: اومدم یه دوستی رو ببینم...داشتم رفع زحمت میکردم.
دوتایی برگشتیم سمت کوک که برای تهیونگ دستشو بلند کرد و ته رفت پیشش. منم از رستوران خارج شدم و کنار در ورودی منتظر موندم.
یه مدتی بود از عشوه های تهیونگ با پول ثروتش خبری نبود. یکسره زیر نظر داشتمش تا یه وقت نخواد کاری رو آنجام بده که دوباره کسی به خاطرش عذاب بکشه.
با بچه های اکیپ توی حیاط دانشگاه نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که دیدم تهیونگ هم داره توی محوطه قدم میزنه. اولش طبیعی بود اما بعد دیدم داره میره سمت کوک. نشست کنارش و یکم باهم حرف زدن. کوک خیلی باهاش راحت نبود اما تهیونگ خیلی صمیمی براش لبخند میزد و حرف میزد. با خودم گفتم: این بار یا شکارش جونگ کوکه یا طعمه!!
یه توضیحی در مورد من و تهیونگ و کوک:
کوک ترم اول دانشگاه! از من و تهیونگ دو سال کوچیک تره! اوضاع مالیش تعریفی نیست. اما زرنگه!
تهیونگ هم بچه پولدار دانشگاه ست و از شانسم واحدهای درسیمون یکیه.
خودم کیم؟
من لی هیوجونگ هستم. سال سوم دانشگاه و ترم هفتم و همکلاسی تهیونگ.
یه اکیپ ده نفره دختر و پسر داریم که تقریبا سردستشون منم. تهیونگ هم تک و توک آدمای خودشو داره!!))
کم کم کارای تهیونگ عجیب شد و از کنار کوک بلند شد و رفت. یه نگاهی به جیوو انداختم و گفتم: هر جورشه بفهم تهیونگ چرا دور و بر کوک میپلکه!
جیوو: خیالت راحت نونا!
زنگ آخر شده بود. همه از کلاس رفتن بیرون و من و جیوو موندیم.
هیوجونگ: خب فهمیدی؟
جیوو: اهوم.
هیوجونگ: ماجرا چیه؟ کوک طعمست؟
جیوو: نه!! کوک شکارشه!
هیوجونگ: هه مرتیکه عوضی....چیزی هم بینشون هست؟
جیوو: نه هنوز اما قراره امشب همدیگه رو توی رستوران چودال(از خودم در اوردم) ببینن!
هیوجونگ: خیله خب کارت خوب بود میتونی بری!
جیوو: کار دیگه ای نداری؟
هیوجونگ: نه برو به کارات برس!
خدا حافظی کردیم و از دانشگاه خارج شدیم.
دنبال کوک رفتم تا آدرس خونشو پیدا کنم. توی یه محله خیلی خلوت توی یه خونه مجردی زندگی میکرد.
برگشتم خونه و لباسام و عوض کردم. دوباره رفتم دم در خونه کوک و منتظر بودم ببینم کی میاد. دو سه ساعتی منتظر بودم که بلاخره اومدبیرون. یه تیشرت لش طوسی و یه کت چرم ارزون تنش بود. اون راه افتاد و منم دنبالش رفتم.
بعد از کلی پیاده رفتن رسیدیم به رستوران چودال. کوک رفت و با یکی از گارسون صحبت کرد و به سمت یه میز راهنماییش کردن. لامصب تهیونگ چه میزی هم براش سفارش داده بود.
کوک رفت و نشست پشت یکی از صندلیا و منتظر تهیونگ بود. یه سر و گوشی اب دادم و مطمئن شدم که تهیونگ هنوز نیومده.
آروم رفتم جلو و کنار میز کوک وایستادم. چشمش که به من خورد خواست از جاش بلند بشه که دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم: بشین!
کوک: سونبه شما اینجا چی کار میکنید؟
هیوجونگ: اممم اومدم یه سری بهت بزنم.
کوک: ها؟
هیوجونگ: با تهیونگ قرار داری؟
کوک: یه قرار ساده برای این که باهم آشنا شیم!
نشستم رو صندلی جلوشو گفتم: میتونم یه چیزی بهت بگم؟
کوک: بله بگید!
هیوجونگ: تهیونگ مثلیه گرگ میمونه!
کوک: بله؟
هیوجونگ: تهیونگ مثل یه گرگ میمونه که به اعضای ضعیف گله حمله میکنه!! هواست و جمع کن!
کوک: اما!
هیوجونگ: من وظیفم بود بهت اخطار بدم. بقیش با خودته!
بعد از جلوش بلند شدم و خواستم از رستوران برم بیرون که جلوی در ورودی با تهیونگ رو به رو شدم. یه نگاه سوالی بهم کرد و گفت: تو اینجا چی کار میکنی؟
هیوجونگ: خوشتیپ شدی!
تهیونگ: گفتم اینجا چی کار میکردی؟
هیوجونگ: اومدم یه دوستی رو ببینم...داشتم رفع زحمت میکردم.
دوتایی برگشتیم سمت کوک که برای تهیونگ دستشو بلند کرد و ته رفت پیشش. منم از رستوران خارج شدم و کنار در ورودی منتظر موندم.
۱۵.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.