بیبی نیمه خون آشام من * پارت ۱۲ *
بیبی نیمه خون آشام من * پارت ۱۲ *
☆ کورا با حرف دازای عصبانی شد و یک سیلی به چویا زد و چویا که افتاده بود رو زمین رو با موهاش بلند کرد و گفت : چه هرزه قشنگی گرفتی عزیزم
☆ دازای نمیتونست کاری کنه چون باید با کورا ازدواج میکرد خاصه پدرش بود باید به خاصه پدرش احترام میذاشت پس به طرف چویا رفت و دستش رو دراز کرد و گفت : بلندشو چویا دستش را پس زد و گفت : خفه شو و از اونجا رفت با رفتن چویا دازای دلش میخواست بزنه کورا رو پاره کنه ولی نمیشد کورا رفت پیش دازای و گفت : اینم عاقبت هرزه ها
با حرف کورا دازای اینقدر عصبانی شده بود که یه سیلی بهش زد و گفت : چند بار بهت بگم هرزه نیست ، همین الان از اینجا گمشو بیرون دازای روی گوشی کورا که افتاده بود رو زمین لگد کرد و رفت پشت سرش کورا گفت : من هیجا نمیرم مثل کنه بهت میچسبم تا ازدواج کنیم
کورا به فکر فرو رفت که چطور میتونه که زودتر با دازای ازدواج کنه از اونجایی که اتاق رئیس یا پدر جلو روش بود به این فکر افتاد که میتونه از اون بخواد یخورده تاریخ برگزاری عروسی رو عوض کنن پس به طرف اتاق رفت لباسش را درست کرد و ..... تق تق تق
پدر : بیا تو
کورا : سلام پدر جان خوبید ؟ میخواستم درمورد چیزی باهاتون صحبت کنم ( خودش رو به مظلومیت زد و گفت ) میشه همین هفته با دازای ازدواج کنم هی فکر های بدی به ذهنم میرسه خیلی نگرانم ، دیگه باید درک کنید دیگه پدر جان ؟
پدر : بله عزیزم نگران نباش هرچی بگی حق داری پس همین هفته عروسی رو میگیرین و تشریفاتم به خودت میسپارم
کورا : خیلی ممنون پدر با اجازه من دیگه برم
پدر : برو و کورا از اتاق خارج شد و خنده های شیطانی زد و گفت : دازای اوساما ددی خوشتیپ من واسه خودم شدی 😏
__________________________
★ ادامه دارد ★
پارت بعد : ۱۰ لایک
☆ کورا با حرف دازای عصبانی شد و یک سیلی به چویا زد و چویا که افتاده بود رو زمین رو با موهاش بلند کرد و گفت : چه هرزه قشنگی گرفتی عزیزم
☆ دازای نمیتونست کاری کنه چون باید با کورا ازدواج میکرد خاصه پدرش بود باید به خاصه پدرش احترام میذاشت پس به طرف چویا رفت و دستش رو دراز کرد و گفت : بلندشو چویا دستش را پس زد و گفت : خفه شو و از اونجا رفت با رفتن چویا دازای دلش میخواست بزنه کورا رو پاره کنه ولی نمیشد کورا رفت پیش دازای و گفت : اینم عاقبت هرزه ها
با حرف کورا دازای اینقدر عصبانی شده بود که یه سیلی بهش زد و گفت : چند بار بهت بگم هرزه نیست ، همین الان از اینجا گمشو بیرون دازای روی گوشی کورا که افتاده بود رو زمین لگد کرد و رفت پشت سرش کورا گفت : من هیجا نمیرم مثل کنه بهت میچسبم تا ازدواج کنیم
کورا به فکر فرو رفت که چطور میتونه که زودتر با دازای ازدواج کنه از اونجایی که اتاق رئیس یا پدر جلو روش بود به این فکر افتاد که میتونه از اون بخواد یخورده تاریخ برگزاری عروسی رو عوض کنن پس به طرف اتاق رفت لباسش را درست کرد و ..... تق تق تق
پدر : بیا تو
کورا : سلام پدر جان خوبید ؟ میخواستم درمورد چیزی باهاتون صحبت کنم ( خودش رو به مظلومیت زد و گفت ) میشه همین هفته با دازای ازدواج کنم هی فکر های بدی به ذهنم میرسه خیلی نگرانم ، دیگه باید درک کنید دیگه پدر جان ؟
پدر : بله عزیزم نگران نباش هرچی بگی حق داری پس همین هفته عروسی رو میگیرین و تشریفاتم به خودت میسپارم
کورا : خیلی ممنون پدر با اجازه من دیگه برم
پدر : برو و کورا از اتاق خارج شد و خنده های شیطانی زد و گفت : دازای اوساما ددی خوشتیپ من واسه خودم شدی 😏
__________________________
★ ادامه دارد ★
پارت بعد : ۱۰ لایک
۷۲۱
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.