(:Gone:) Part6
وارد آشپزخونه شدم دیدم کوک داره روی یخچال رو نگاه میکنه خیلی یواش رفتم سمتش که دیدم عکسایی که با سانا گرفته بود رو نگاه میکنه خیلی دلم میخواست از پشت بغلش کنم اما هنوز زوده دستمو گذاشتم روی شونش که برگشت اشک رو صورتشو پاک کرد و لبخند زد
+ :صبح بخیر
- : صبح تو ام بخیر(خواب آلود)
کی بیدار شدی؟
- : الان
+ : بابت دیشب ممنون و معذرت میخوام
- : خواهش ما دوستای همیم باید کنار هم بمونیم و اینکه چرا عذر خواهی میکنی تو که کاری نکردی
+ : اخه بخاطر من مجبور شدی روی مبل نشسته بخوابی
- : نه برعکس خیلی راحت خوابیدم 😊
😳:+
- : اومممم خب صبحانه چی میخوری هوم؟
+ : چیزی نمیتونم بخورم
جونگ نشست و به یخچال تکیه داد ؛ ا/ت نشست روبه روش
- : هی چرا خودتو عذاب میدی هوم؟میدونم دوسش داشتی اما باید فراموشش کنی تو لیاقتت بیشتر از اونه اینجوری فقط خودتو اذیت میکنی نظرت چیه که امروزو بهش فکر نکنی !؟
+ :باشه(لبخن زورکی )
- : پاشو غذای مورد علاقت چیه ؟
+ :رامیون(با ذوق)
- :باشع
ا/ت از این ذوق یکهویی کوک خندش میگیره و شروع میکنه به درست کردن غذا ( میدونم شاید رامیونو توی صبحانه نخورن اما توی واقعیت هم کوک عاشق رامیونه)
+ : ا/ت امروزو میشه باهام بیای میخوام از سانا جداشم
- : چه عالی تازه من کمکت میکنم فراموشش کنی ( صورتش با صورت کوک چند سانتی متر فاصله داره
+ : ممنون
غذاشونو میخورن حاضر میشن واسه رفتن
( پرش زمانی بعد دادگاه)
کوک از سانا جدا شد سانا کلی گریه و زاری کرد و کوک ا/ت و دوست دخترش معرفی کرد ا/ت اولش تعجب کرد بعد کوک بهش اشاره کرد نقش بازی کنه و بلاخر تموم شد توی راه خونه کوک پش فرمونه
+: معذرت میخوام اونجوری معرفیت کردم و اینکه ممنون
- : اشکالی نداره 😊
- : کوک
+ : بله
- : نظرت چیه بریم شهربازی
+ : شهربازی ؟.. باشه
(از زبان نویسنده )
اونا کلی خوش گذروندن جونگ کوک خیلی خوشحال بود و ا/ت بیشتر فقط به خنده های کوک نگاه میکرد و لذت میبرد از اینکه عشقش خوشحاله
(خونه)
+ : ا/ت
- :بله!
+ : ....................
***************************************
اگه اینو گذاشتم بخاطر یکنفره لطفا شرطارو برسونین منم خسته میشم دستم درد میکنه
+ :صبح بخیر
- : صبح تو ام بخیر(خواب آلود)
کی بیدار شدی؟
- : الان
+ : بابت دیشب ممنون و معذرت میخوام
- : خواهش ما دوستای همیم باید کنار هم بمونیم و اینکه چرا عذر خواهی میکنی تو که کاری نکردی
+ : اخه بخاطر من مجبور شدی روی مبل نشسته بخوابی
- : نه برعکس خیلی راحت خوابیدم 😊
😳:+
- : اومممم خب صبحانه چی میخوری هوم؟
+ : چیزی نمیتونم بخورم
جونگ نشست و به یخچال تکیه داد ؛ ا/ت نشست روبه روش
- : هی چرا خودتو عذاب میدی هوم؟میدونم دوسش داشتی اما باید فراموشش کنی تو لیاقتت بیشتر از اونه اینجوری فقط خودتو اذیت میکنی نظرت چیه که امروزو بهش فکر نکنی !؟
+ :باشه(لبخن زورکی )
- : پاشو غذای مورد علاقت چیه ؟
+ :رامیون(با ذوق)
- :باشع
ا/ت از این ذوق یکهویی کوک خندش میگیره و شروع میکنه به درست کردن غذا ( میدونم شاید رامیونو توی صبحانه نخورن اما توی واقعیت هم کوک عاشق رامیونه)
+ : ا/ت امروزو میشه باهام بیای میخوام از سانا جداشم
- : چه عالی تازه من کمکت میکنم فراموشش کنی ( صورتش با صورت کوک چند سانتی متر فاصله داره
+ : ممنون
غذاشونو میخورن حاضر میشن واسه رفتن
( پرش زمانی بعد دادگاه)
کوک از سانا جدا شد سانا کلی گریه و زاری کرد و کوک ا/ت و دوست دخترش معرفی کرد ا/ت اولش تعجب کرد بعد کوک بهش اشاره کرد نقش بازی کنه و بلاخر تموم شد توی راه خونه کوک پش فرمونه
+: معذرت میخوام اونجوری معرفیت کردم و اینکه ممنون
- : اشکالی نداره 😊
- : کوک
+ : بله
- : نظرت چیه بریم شهربازی
+ : شهربازی ؟.. باشه
(از زبان نویسنده )
اونا کلی خوش گذروندن جونگ کوک خیلی خوشحال بود و ا/ت بیشتر فقط به خنده های کوک نگاه میکرد و لذت میبرد از اینکه عشقش خوشحاله
(خونه)
+ : ا/ت
- :بله!
+ : ....................
***************************************
اگه اینو گذاشتم بخاطر یکنفره لطفا شرطارو برسونین منم خسته میشم دستم درد میکنه
۴.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.