fake kook
fake kook
part*⁹
👩🏻⚕️: خب بفرمایید بشینید
ا.ت: تهیونگ بشین
👩🏻⚕️: بقیه ازمایش ها
ا.ت: بفرمایید این ازمایش نگاه کنید
تهیونگ: این ماله کیه؟
ا.ت: پدربزرگ
👩🏻⚕️: خب یه لحظه ساکت باشید
ا.ت: ببخشید سریع بگید مثبت یا منفی
👩🏻⚕️: خوشبختانه مثبته
ا.ت: دیدی گفتم دیدی گفتم مثبته بیا بریم
تهیونگ: کجا
ا.ت: خونه ای که بهش تعلق داری که ماله خودته همه منتظرتن
تهیونگ: نه
ا.ت: نگو نه بیا دنبالم بریم بریم دیگه
دستشو گرفتم با عجله رفتیم سوار تاکسی شدیم
و رسیدیم
ا.ت: پیاده شو
تهیونگ: نه
ا.ت: استرس نداشته باش بیا دیگه
به زور بردمش داخل
تهیونگ: اینجا پارک باغ چیه؟
ا.ت: این قسمتی از این خونست
تهیونگ: بهشت گمشده که میگن اینجاست
ا.ت: بیا دیگه
تهیونگ: نه
دستشو گرفتم رفتیم داخل
م:ا.ت
ا.ت: مامان
پ.ب: چیکار کردی
ا.ت: اوردمش
پ.ب: کجاست
ا.ت: تهیونگ بیا داخل
تهیونگ: نه
دستشو گرفتم اوردمش داخل
تهیونگ: همم سلام
پدربررگ سریع بغلش کرد اونم پدربزرگ بغل کرد
مادربزرگ هم رفت سمتش بغلش کرد نگاه به نشونه روی گونش انداخت
م.ب: این همون نشونه ای که پدرت هم داشتش دقیقا روی گونش
تهیونگ: نه
پ.ب: چی نه
ا.ت: منظورش اینه که باور نمیکنه
م.ب: اها
چشمای هممون اشکی شده بود مخصوصا چشمای تهیونگ
م.ب: خب بفرمایید غذا
سرسفره نشسته بودیم
ب.پ: قبل از شروع اینو بگم که من الان سه تا نوه دارم ا.ت و لویی و تهیونگ و الان دور هم نشستن به دلیل اینکه ا.ت با تهیونگ دوسته این مسئولیت به ا.ت میدم که حواسش به تهیونگ باشه کل قوانین مقررات براش بگه
ا.ت: چشم
پ.ب: درسته سخته ولی یکی از خانواده ما رفت درست بود یه زمانی نوم بود ولی این خانواده الان به شدت ازش متنفرن
پ: پدر کیو میگی
پ.ب: جونگکوک
با اینکه چشمام پر از اشک بود با این حرف پدربزرگ اشکام سرازیر شدن
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁹
👩🏻⚕️: خب بفرمایید بشینید
ا.ت: تهیونگ بشین
👩🏻⚕️: بقیه ازمایش ها
ا.ت: بفرمایید این ازمایش نگاه کنید
تهیونگ: این ماله کیه؟
ا.ت: پدربزرگ
👩🏻⚕️: خب یه لحظه ساکت باشید
ا.ت: ببخشید سریع بگید مثبت یا منفی
👩🏻⚕️: خوشبختانه مثبته
ا.ت: دیدی گفتم دیدی گفتم مثبته بیا بریم
تهیونگ: کجا
ا.ت: خونه ای که بهش تعلق داری که ماله خودته همه منتظرتن
تهیونگ: نه
ا.ت: نگو نه بیا دنبالم بریم بریم دیگه
دستشو گرفتم با عجله رفتیم سوار تاکسی شدیم
و رسیدیم
ا.ت: پیاده شو
تهیونگ: نه
ا.ت: استرس نداشته باش بیا دیگه
به زور بردمش داخل
تهیونگ: اینجا پارک باغ چیه؟
ا.ت: این قسمتی از این خونست
تهیونگ: بهشت گمشده که میگن اینجاست
ا.ت: بیا دیگه
تهیونگ: نه
دستشو گرفتم رفتیم داخل
م:ا.ت
ا.ت: مامان
پ.ب: چیکار کردی
ا.ت: اوردمش
پ.ب: کجاست
ا.ت: تهیونگ بیا داخل
تهیونگ: نه
دستشو گرفتم اوردمش داخل
تهیونگ: همم سلام
پدربررگ سریع بغلش کرد اونم پدربزرگ بغل کرد
مادربزرگ هم رفت سمتش بغلش کرد نگاه به نشونه روی گونش انداخت
م.ب: این همون نشونه ای که پدرت هم داشتش دقیقا روی گونش
تهیونگ: نه
پ.ب: چی نه
ا.ت: منظورش اینه که باور نمیکنه
م.ب: اها
چشمای هممون اشکی شده بود مخصوصا چشمای تهیونگ
م.ب: خب بفرمایید غذا
سرسفره نشسته بودیم
ب.پ: قبل از شروع اینو بگم که من الان سه تا نوه دارم ا.ت و لویی و تهیونگ و الان دور هم نشستن به دلیل اینکه ا.ت با تهیونگ دوسته این مسئولیت به ا.ت میدم که حواسش به تهیونگ باشه کل قوانین مقررات براش بگه
ا.ت: چشم
پ.ب: درسته سخته ولی یکی از خانواده ما رفت درست بود یه زمانی نوم بود ولی این خانواده الان به شدت ازش متنفرن
پ: پدر کیو میگی
پ.ب: جونگکوک
با اینکه چشمام پر از اشک بود با این حرف پدربزرگ اشکام سرازیر شدن
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۱k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.