Part 11
شب قبل از اتفاق
ووک(پسر دوست صمیمیه ژنراله و اینکه از بچگی عاشق یونا بوده اما چون میدونسته یونا جین و دوست داشته به چشم خواهر کوچیکتر بهش نگاه میکرده ووک پسر خیلی خوبیه)
ووک زنگ میزنه به یونا
یونا: وات چرا ووک بهم زنگ زده؟جواب بدم! جواب ندم!
ولش کن جوابشو میدم.
یونا : الو....
ووک: (استرس)(ناراحتی) یونا هیچی نگو حرفمو تا اخر خوب گوش کن.
چند ساعت پیش بابات داشت با سوهو حرف میزد و فردا سوهو صد درصد هم تو و هم جین و میکشه.
یونا: چی حتی من؟؟؟
ووک: ببین تو الان باید فقط خودت برات مهم باشه نه سوکجین ...فهمیدی!(داد)
یونا: اون عشقمه چجوری بزارم بکشنش؟
ووک: من یه محلولی برات درست کردم که وقتی به خودت تزریق کنی یه جورایی تو رو زنده نگهمیداره حتی اگه خون زیادی از دست بدی...اونو توسط یه سرباز برات میفرستم همین امشب به خودت تزریق کن.
روز اتفاق..
ووک وارد خوابگاه میشه...و یونا رو توی اون حال میبینه.
ووک: قربان میشه یونا رو من ببرم و کارای مراسمش رو انجام بدم؟
ژنرال: چی چرا تو سربازا اینکارو میکنن؟
ووک: نه اخه مثل خواهرم بود و الان نمیتونم توی این وضعیت که مرده ولش کنم....
شیش ساعت بعد
یونا چشماشو باز کرد.
یونا: ای درد دارم ......(داد)
ووک: اروم باش
یونا: من کجام؟ جین کو؟
ووک: تو توی خونه ی منی و من همه گلوله ها رو از بدنت در اوردم به لطف محلول تونستی طاقت بیاری....البته اگه دیر میرسیدم که مرده بودی.
خون زیادی از دست دادی الانم دارم از خون خودم بهت تزریق میکنم تا زنده بمونی.
یونا: ووک بابت همه کارات ممنونم ولی جین کجاس(داد)
ووک: کشتی من و همینجا میمونی چند تا سرباز مواظبتن من میرم جین و پیداش کنم.
ووک رفت پیش ژنرال
ژنرال خیلی سخت و وحشتناک داشت جین. و شکنجه میکرد.
ووک: ژنرال من با سوکجین کار دارم.
ژنرال: نمیبینی دارم شکنجش میکنم این عوضی دختر منو کشت!!(داد) اگه یونا رو عاشق خودش نمیکرد الان دخترم کنارم بود.
جین: تو خودت اونو مورد هدف گرفتی عوضی(داد)
ژنرال : خفه شو(داد)
هرجور شده اینو باید بکشم
ووک: الان وقت این حرفا نیس یه بیمار دارم که
به قلب احتیاج داره اگه سوکجین و میخواید بکشید بدینش من تا به دردی هم بخوره.
ژنرال: چیقلبشو میخوای!؟؟ خوبه برو هر کار میخوای باهاش کن جنازشم بسوزون
جین: تیکه تیکم کن قلبمم چاقو چاقو طاقت این زندگی و ندارم.
ووک: ساکت باش میخوام ببرمت پیشه یک نفر....
ووک(پسر دوست صمیمیه ژنراله و اینکه از بچگی عاشق یونا بوده اما چون میدونسته یونا جین و دوست داشته به چشم خواهر کوچیکتر بهش نگاه میکرده ووک پسر خیلی خوبیه)
ووک زنگ میزنه به یونا
یونا: وات چرا ووک بهم زنگ زده؟جواب بدم! جواب ندم!
ولش کن جوابشو میدم.
یونا : الو....
ووک: (استرس)(ناراحتی) یونا هیچی نگو حرفمو تا اخر خوب گوش کن.
چند ساعت پیش بابات داشت با سوهو حرف میزد و فردا سوهو صد درصد هم تو و هم جین و میکشه.
یونا: چی حتی من؟؟؟
ووک: ببین تو الان باید فقط خودت برات مهم باشه نه سوکجین ...فهمیدی!(داد)
یونا: اون عشقمه چجوری بزارم بکشنش؟
ووک: من یه محلولی برات درست کردم که وقتی به خودت تزریق کنی یه جورایی تو رو زنده نگهمیداره حتی اگه خون زیادی از دست بدی...اونو توسط یه سرباز برات میفرستم همین امشب به خودت تزریق کن.
روز اتفاق..
ووک وارد خوابگاه میشه...و یونا رو توی اون حال میبینه.
ووک: قربان میشه یونا رو من ببرم و کارای مراسمش رو انجام بدم؟
ژنرال: چی چرا تو سربازا اینکارو میکنن؟
ووک: نه اخه مثل خواهرم بود و الان نمیتونم توی این وضعیت که مرده ولش کنم....
شیش ساعت بعد
یونا چشماشو باز کرد.
یونا: ای درد دارم ......(داد)
ووک: اروم باش
یونا: من کجام؟ جین کو؟
ووک: تو توی خونه ی منی و من همه گلوله ها رو از بدنت در اوردم به لطف محلول تونستی طاقت بیاری....البته اگه دیر میرسیدم که مرده بودی.
خون زیادی از دست دادی الانم دارم از خون خودم بهت تزریق میکنم تا زنده بمونی.
یونا: ووک بابت همه کارات ممنونم ولی جین کجاس(داد)
ووک: کشتی من و همینجا میمونی چند تا سرباز مواظبتن من میرم جین و پیداش کنم.
ووک رفت پیش ژنرال
ژنرال خیلی سخت و وحشتناک داشت جین. و شکنجه میکرد.
ووک: ژنرال من با سوکجین کار دارم.
ژنرال: نمیبینی دارم شکنجش میکنم این عوضی دختر منو کشت!!(داد) اگه یونا رو عاشق خودش نمیکرد الان دخترم کنارم بود.
جین: تو خودت اونو مورد هدف گرفتی عوضی(داد)
ژنرال : خفه شو(داد)
هرجور شده اینو باید بکشم
ووک: الان وقت این حرفا نیس یه بیمار دارم که
به قلب احتیاج داره اگه سوکجین و میخواید بکشید بدینش من تا به دردی هم بخوره.
ژنرال: چیقلبشو میخوای!؟؟ خوبه برو هر کار میخوای باهاش کن جنازشم بسوزون
جین: تیکه تیکم کن قلبمم چاقو چاقو طاقت این زندگی و ندارم.
ووک: ساکت باش میخوام ببرمت پیشه یک نفر....
۱۴.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.