وقتی داییت عاشقت میشه...😈
پارت نهم*
نیل:ببینیم تو چه مرگته
با صدای من رو تخت نشست
کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟(با ریلکسی )
نیل:همه چیز رو شنیدم مگه نگفتی که سعی میکنی فراموشش کنی بخاطر یه هوس زود گذر....
کوک:هی نیل حواست به حرفات باشه چون خواهرزادمی چیزی بهت نمیگم لونا برای من یه هوس نیست بله گفتم سعی میکنم فراموش کنم حتی پاشدم رفتم یه جای دور اما نشد
نیل:جونگ کوک ببین من این چیزارو نمیفهمم بهت هشدار میدم تا قبل از اینکه من همه چیو درباره تو به همه بگم و زندگیت نابود شه تموم میکنی به خاطر علاقتو نمیخوام زندگی خانوادم از هم به پاش
فرصت جواب بهش ندادم اومدم بیرون که با لونا مواجه شدم یهو ترسیدم و افتادم زمین رنگم مثل کچ شد
لونا :نیل باید حرف بزنیم
نیل:ب...باشه
ترسیدم که حرفامونو شنیده باشه
لونا~
رفتم پایین که آب بخورم از توی اتاق کوک صدای نیل رو که رو شنیدم
نیل:جونگ کوک ببین من این چیزارو نمیفهمم بهت هشدار میدم تا قبل از اینکه من همه چیو درباره تو به همه بگم و زندگیت نابود شه تموم میکنی
منظورش چی بود چیو بگه
داشتم گوش میدادم که نیل اومد بیرون با دیدن من شبیه روح شد
بهش گفتم باید حرف بزنیم بعد رفتیم توی بالکن اتاق من
لونا:حرفاتونو شنیدم تو خبر داشتی که کوک منو.....منو حتی نمیتونم به زبون بیارمش تو از کجا فهمیدی ؟؟؟؟چند وقتی که میدونی؟؟
نیل:من...من تا ...تازه فهمیدم
دروغ گفتم من از وقتی که ۱۷ سالم بود میدونستم نه تنها اونو خیلی چیزای دیگه رو میدونستم
لونا:هوففففف من چیکار کنم معلومه که دست بردارد نیست اگه مامان و بابام بفهمم خانوادمون نابود میشه ..... راستی منظورت از اینکه همه چیو به همه میگی و زندگی شو نابود میکنی علاقش به من ؟؟؟
نیل:...ار..اره معلومه که این (دروغ•_•)
لونا:من باید چیکار کنم دارم دیونه میشم چطور این همه مدت متوجه نشدم
نیل : آروم باش میرم برات آب بیارم
.....
لایک کنید♡.👈❤
نیل:ببینیم تو چه مرگته
با صدای من رو تخت نشست
کوک:تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟(با ریلکسی )
نیل:همه چیز رو شنیدم مگه نگفتی که سعی میکنی فراموشش کنی بخاطر یه هوس زود گذر....
کوک:هی نیل حواست به حرفات باشه چون خواهرزادمی چیزی بهت نمیگم لونا برای من یه هوس نیست بله گفتم سعی میکنم فراموش کنم حتی پاشدم رفتم یه جای دور اما نشد
نیل:جونگ کوک ببین من این چیزارو نمیفهمم بهت هشدار میدم تا قبل از اینکه من همه چیو درباره تو به همه بگم و زندگیت نابود شه تموم میکنی به خاطر علاقتو نمیخوام زندگی خانوادم از هم به پاش
فرصت جواب بهش ندادم اومدم بیرون که با لونا مواجه شدم یهو ترسیدم و افتادم زمین رنگم مثل کچ شد
لونا :نیل باید حرف بزنیم
نیل:ب...باشه
ترسیدم که حرفامونو شنیده باشه
لونا~
رفتم پایین که آب بخورم از توی اتاق کوک صدای نیل رو که رو شنیدم
نیل:جونگ کوک ببین من این چیزارو نمیفهمم بهت هشدار میدم تا قبل از اینکه من همه چیو درباره تو به همه بگم و زندگیت نابود شه تموم میکنی
منظورش چی بود چیو بگه
داشتم گوش میدادم که نیل اومد بیرون با دیدن من شبیه روح شد
بهش گفتم باید حرف بزنیم بعد رفتیم توی بالکن اتاق من
لونا:حرفاتونو شنیدم تو خبر داشتی که کوک منو.....منو حتی نمیتونم به زبون بیارمش تو از کجا فهمیدی ؟؟؟؟چند وقتی که میدونی؟؟
نیل:من...من تا ...تازه فهمیدم
دروغ گفتم من از وقتی که ۱۷ سالم بود میدونستم نه تنها اونو خیلی چیزای دیگه رو میدونستم
لونا:هوففففف من چیکار کنم معلومه که دست بردارد نیست اگه مامان و بابام بفهمم خانوادمون نابود میشه ..... راستی منظورت از اینکه همه چیو به همه میگی و زندگی شو نابود میکنی علاقش به من ؟؟؟
نیل:...ار..اره معلومه که این (دروغ•_•)
لونا:من باید چیکار کنم دارم دیونه میشم چطور این همه مدت متوجه نشدم
نیل : آروم باش میرم برات آب بیارم
.....
لایک کنید♡.👈❤
۱۱.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.