𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁴
دنیایموازی ( 𝑝𝑎𝑟𝑎𝑙𝑙𝑒𝑙 𝑤𝑜𝑟𝑙𝑑 ) 𝓟𝓪𝓻𝓽 ⁴
تعظیم کردم و گفتم : بب....ببخشید...م..من...حوا....حواسم نبود
_ چرا لکنت گرفتی میتونی بری
دوباره تعظیم کردم و به جایی که خانم کیم گفت رفتم بعد چند دقیقه همون پسر یا ولیعهد دستشو دراز کرد من نمیدونستم چی باید بدم پس حوله و آب رو برداشتم دوتاشو گزاشتم تو دستش نگاهی بهدستش کرد همه ی آب رو ریخت روی موهاش و حوله رو انداخت رو سرش متعجب بهش نگاه کردم که بطری آب رو گزاشت دستم و رفت همشون رفتن ما هم رفتیم پیش خانم کیم که گفت : الان شما باید برید غذا ی شاهزاده ها رو ببرید
همه دو تا دوتا بودن رفتن سمت آشپزخونه داخل سینی غذا گزاشتنهر کی یک سینی بر میداشت بع سمت عمارت شاهزاده رفتیم یک قسمت بود که باید داخل اونغذا ها رو میزاشتیم همشوناونجا بودن من گزاشتم و رفتم کنار و رفتم پیش می چا
_ هی میگم می چا به نظرت کار جالب تر از اینا نبود بدن به ما
_ برو خدا رو شکر کن همینم بهمون دادن
_ دنبال هیجان میکردم ولی اینا کسل کننده اس
با صدای یکی از هم جدا شدیم شاهزاده کوچیکه همونی که شمشیر گزاشته دم خرم بود گفت:
_ دنبال هیجانی
منم با ذوق گفتم
_ ارع
_ نظرت چیه رودخانه رو روزی صد بار با قایق بری و بیای
_ جان این که هیجان نداره
نیشخندی زد و گفت : ولی هیجان تنبیه رو که داره
گیج نگاهش کردم
خانم کیم اشاره کرد هیچی نگم .
ظرف ها رو داخل سینی گزاشتم داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم کهسنگی بین پام گیر کرد خوردم زمین
_ آخ پیشونیم
می چا اومد سمتم و گفت :
_ خاک بر سر کورت پاشو پاشو
_ میگم تو سینی رو ببر میام
_ باشه
سینی من رو برداشت همونطور که روی شکم خوابیده بودم روی خاکا بلند شدم درگیر تکوندن لباسم شد سرمو بالا گرفتم با دیدن ولیعهد جیغ کشیدم و خودمو چسبوندم به ستون چوبی یه تای ابروشو بالا برد یه جوری نگام کرد و رفت
_ این الان چش بود چرا مثل جن اومد وایی خاک بر سرم نکنه خون....هاع اسمش چی بود خون خون عع یادم نمیاد
یه صدایی از پشتم اومد کهگفت : خون آشام. ترسیده جیغ کشیدم دوباره چسبیدم به ستون چوبی همون شاهزاده کوچیکه بود با تعجب گفتم : همونی موجودی که خون آدما رو میخوره تا آخر و میمیره
_ اهوم بعد قتل های زیادی انجام میده و خون زیادی جمع میکنه هر دفعه بخوره نزدیک داداشم نشیا
_ تو...تو هم خون آشامی
_ ارع زودی فرار کن
_ باشه مرسی گزاشتی برم خداحافظ آقا خون آشامه خون من خوشمزه نیست گفته باشما
و زودی مثل اسب دور شدم ازش
یهژانریانتخابکردیمکهنمیدونمججوریبنویسمشتاسروتهشهمنیاد🗿😔😂
ᴸᴵᴷᴱ ±²⁵
𝙲𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝 ±¹⁵⁰
تعظیم کردم و گفتم : بب....ببخشید...م..من...حوا....حواسم نبود
_ چرا لکنت گرفتی میتونی بری
دوباره تعظیم کردم و به جایی که خانم کیم گفت رفتم بعد چند دقیقه همون پسر یا ولیعهد دستشو دراز کرد من نمیدونستم چی باید بدم پس حوله و آب رو برداشتم دوتاشو گزاشتم تو دستش نگاهی بهدستش کرد همه ی آب رو ریخت روی موهاش و حوله رو انداخت رو سرش متعجب بهش نگاه کردم که بطری آب رو گزاشت دستم و رفت همشون رفتن ما هم رفتیم پیش خانم کیم که گفت : الان شما باید برید غذا ی شاهزاده ها رو ببرید
همه دو تا دوتا بودن رفتن سمت آشپزخونه داخل سینی غذا گزاشتنهر کی یک سینی بر میداشت بع سمت عمارت شاهزاده رفتیم یک قسمت بود که باید داخل اونغذا ها رو میزاشتیم همشوناونجا بودن من گزاشتم و رفتم کنار و رفتم پیش می چا
_ هی میگم می چا به نظرت کار جالب تر از اینا نبود بدن به ما
_ برو خدا رو شکر کن همینم بهمون دادن
_ دنبال هیجان میکردم ولی اینا کسل کننده اس
با صدای یکی از هم جدا شدیم شاهزاده کوچیکه همونی که شمشیر گزاشته دم خرم بود گفت:
_ دنبال هیجانی
منم با ذوق گفتم
_ ارع
_ نظرت چیه رودخانه رو روزی صد بار با قایق بری و بیای
_ جان این که هیجان نداره
نیشخندی زد و گفت : ولی هیجان تنبیه رو که داره
گیج نگاهش کردم
خانم کیم اشاره کرد هیچی نگم .
ظرف ها رو داخل سینی گزاشتم داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم کهسنگی بین پام گیر کرد خوردم زمین
_ آخ پیشونیم
می چا اومد سمتم و گفت :
_ خاک بر سر کورت پاشو پاشو
_ میگم تو سینی رو ببر میام
_ باشه
سینی من رو برداشت همونطور که روی شکم خوابیده بودم روی خاکا بلند شدم درگیر تکوندن لباسم شد سرمو بالا گرفتم با دیدن ولیعهد جیغ کشیدم و خودمو چسبوندم به ستون چوبی یه تای ابروشو بالا برد یه جوری نگام کرد و رفت
_ این الان چش بود چرا مثل جن اومد وایی خاک بر سرم نکنه خون....هاع اسمش چی بود خون خون عع یادم نمیاد
یه صدایی از پشتم اومد کهگفت : خون آشام. ترسیده جیغ کشیدم دوباره چسبیدم به ستون چوبی همون شاهزاده کوچیکه بود با تعجب گفتم : همونی موجودی که خون آدما رو میخوره تا آخر و میمیره
_ اهوم بعد قتل های زیادی انجام میده و خون زیادی جمع میکنه هر دفعه بخوره نزدیک داداشم نشیا
_ تو...تو هم خون آشامی
_ ارع زودی فرار کن
_ باشه مرسی گزاشتی برم خداحافظ آقا خون آشامه خون من خوشمزه نیست گفته باشما
و زودی مثل اسب دور شدم ازش
یهژانریانتخابکردیمکهنمیدونمججوریبنویسمشتاسروتهشهمنیاد🗿😔😂
ᴸᴵᴷᴱ ±²⁵
𝙲𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝 ±¹⁵⁰
۵۰.۸k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.