عشق ابدی پارت ۴۴
عشق ابدی پارت ۴۴
ویو نویسنده
جین : اون موقع است که میتونیم جیهوپ رو نشونش بدیم .
یانگ و کوک : عالیه !!
نامجون : یه سوال . آدرس خونه اش رو دارید؟
جین و تهیونگ : آره
نامجون : بدون گفتن بهش برید اونجا .
جین : ها؟(گیج)
نامجون : ببینید ؛ شما که آدرس رو دارید با هم میریم اونجا . زنگ در رو بزنید و برید تو . مثلا من با جیهوپ بیرون میمونم و بقیه تون بحث جیهوپ رو میکشید وسط . بعد هم بهش میگید که یه کادو براش دارید ؛ اون موقع یه تک زنگ رو گوشی من یا جیهوپ بزنید و ما هم میایم داخل . اون موقع قطعا سورپرایز میشه . اوکی؟
جین : وَاوووو اوکیه!! ولی یه مشکلی هست /:
نامجون : شماره منو نداری ، شماره جیهوپ چی؟
جین : ت...تو...تو...از کجا فهمیدی چی میخوام بگم؟(تعجب)
نامجون : حدسش رو میزدم ؛)
ته : خب شماره جیهوپ رو هم نداریم .
کوک : آقا یکیتون شماره اش رو به جین یا ته ته بده دیگه .
تهیونگ هنوز هم از اینکه کوک ته ته صداش میکنه قند تو دلش آب میشد و ضربانش بالا تر میرفت .
جیهوپ : شماره منو بزنید خَرا /:
ته : یا هیونگ
جیهوپ : از اینکه شماره ام رو یادتون رفته خوشحال باشم؟ /:
جین : خیله خب بگو (خنده)
جیهوپ : ....(شوماره گفت)
جین : نام تو هم بگو
نامجون : ....(شوماره گفت)
جین : خب دیگه راه بیوفتید
جیهوپ : فکر کردین چجوری میخواین این همه راه رو تا خونه اش برید؟ |=
کوک : ماشین هست (چشمک)
یانگ : تو چی میگی ؟ تو خودت موتور آوردی.
کوک : خب که چی؟ بلاخره که ماشین هست :/
یانگ : خب ببینید . جین و نامجون و منو و جیهوپ باهم تو ماشین میشینیم . تهیونگ و جونگ کوک هم با موتور میان . نظرتون؟
ته : یااااااا چرا من باید با موتور بیام؟
یانگ : من میام خو |:
کوک : نه نه نه ! تروخدا تو نه . سری پیش واسه یه عمرم بس بود ... تهیونگ جونم خودت بیا ؛ خواهش میکنم بیا . فقط نزار این با من بیاد
یانگ : یاااااااااا خیلی عوضی هستی..
ته : ب...باشه . ب...با...م.. موتور میام
کوک : یسسسس
حقیقت این نبود که جونگ کوک میترسید یانگ باهاش باشه . اون فقط میخواست تهیونگ رو یه جوری کنار خودش نگه داره ؛ تو همین چند ساعت بشدت دلش برا تیهونگ رفته بود و نمیخواست ازش جدا بشه ...
تو همین مدت هم هر لحظه نگاهش رو به تهیونگ میداد . از نظرش زیبایی که اون داشت رو کس دیگه نمیتونست داشته باشه
یانگ : خب دیگه راه بیوفتید .
همه : اوکی!!
همه نشستن تو ماشین و حرکت کردن . کوک و تیهونگ موندن . کوک کلاهش رو داد تیهونگ و گفت سرش کنه . خودش هم نشست و منتظر موند تا تهیونگ بشینه
وقتی نشست دستاش رو با تردید گذاشت رو شونه کوک و منتظر موند تا کوک حرکت کنه .
جونگ کوک میدونست نمیتونه همینجوری بمونه و میوفته.
پس با یه حرکت موتور ته رو مجبور کرد تا دستاش رو به دور کمرش برسونه .
ضربان قلب هر دوشون بالا رفته بود .
ویو نویسنده
جین : اون موقع است که میتونیم جیهوپ رو نشونش بدیم .
یانگ و کوک : عالیه !!
نامجون : یه سوال . آدرس خونه اش رو دارید؟
جین و تهیونگ : آره
نامجون : بدون گفتن بهش برید اونجا .
جین : ها؟(گیج)
نامجون : ببینید ؛ شما که آدرس رو دارید با هم میریم اونجا . زنگ در رو بزنید و برید تو . مثلا من با جیهوپ بیرون میمونم و بقیه تون بحث جیهوپ رو میکشید وسط . بعد هم بهش میگید که یه کادو براش دارید ؛ اون موقع یه تک زنگ رو گوشی من یا جیهوپ بزنید و ما هم میایم داخل . اون موقع قطعا سورپرایز میشه . اوکی؟
جین : وَاوووو اوکیه!! ولی یه مشکلی هست /:
نامجون : شماره منو نداری ، شماره جیهوپ چی؟
جین : ت...تو...تو...از کجا فهمیدی چی میخوام بگم؟(تعجب)
نامجون : حدسش رو میزدم ؛)
ته : خب شماره جیهوپ رو هم نداریم .
کوک : آقا یکیتون شماره اش رو به جین یا ته ته بده دیگه .
تهیونگ هنوز هم از اینکه کوک ته ته صداش میکنه قند تو دلش آب میشد و ضربانش بالا تر میرفت .
جیهوپ : شماره منو بزنید خَرا /:
ته : یا هیونگ
جیهوپ : از اینکه شماره ام رو یادتون رفته خوشحال باشم؟ /:
جین : خیله خب بگو (خنده)
جیهوپ : ....(شوماره گفت)
جین : نام تو هم بگو
نامجون : ....(شوماره گفت)
جین : خب دیگه راه بیوفتید
جیهوپ : فکر کردین چجوری میخواین این همه راه رو تا خونه اش برید؟ |=
کوک : ماشین هست (چشمک)
یانگ : تو چی میگی ؟ تو خودت موتور آوردی.
کوک : خب که چی؟ بلاخره که ماشین هست :/
یانگ : خب ببینید . جین و نامجون و منو و جیهوپ باهم تو ماشین میشینیم . تهیونگ و جونگ کوک هم با موتور میان . نظرتون؟
ته : یااااااا چرا من باید با موتور بیام؟
یانگ : من میام خو |:
کوک : نه نه نه ! تروخدا تو نه . سری پیش واسه یه عمرم بس بود ... تهیونگ جونم خودت بیا ؛ خواهش میکنم بیا . فقط نزار این با من بیاد
یانگ : یاااااااااا خیلی عوضی هستی..
ته : ب...باشه . ب...با...م.. موتور میام
کوک : یسسسس
حقیقت این نبود که جونگ کوک میترسید یانگ باهاش باشه . اون فقط میخواست تهیونگ رو یه جوری کنار خودش نگه داره ؛ تو همین چند ساعت بشدت دلش برا تیهونگ رفته بود و نمیخواست ازش جدا بشه ...
تو همین مدت هم هر لحظه نگاهش رو به تهیونگ میداد . از نظرش زیبایی که اون داشت رو کس دیگه نمیتونست داشته باشه
یانگ : خب دیگه راه بیوفتید .
همه : اوکی!!
همه نشستن تو ماشین و حرکت کردن . کوک و تیهونگ موندن . کوک کلاهش رو داد تیهونگ و گفت سرش کنه . خودش هم نشست و منتظر موند تا تهیونگ بشینه
وقتی نشست دستاش رو با تردید گذاشت رو شونه کوک و منتظر موند تا کوک حرکت کنه .
جونگ کوک میدونست نمیتونه همینجوری بمونه و میوفته.
پس با یه حرکت موتور ته رو مجبور کرد تا دستاش رو به دور کمرش برسونه .
ضربان قلب هر دوشون بالا رفته بود .
۱.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.