فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆¹²
ولی هنوز مقداری از اون ماده روی زمین جاش مونده بود. به خاطر همین صندلی که کنارش بود رو کنا تر آورد و روی اون گذاشت.
دوباره در جعبه رو بست و همون طوری کنار گذاشتشون.
با ترس روی تختش رفت و پتو رو روی سرش کشید. دستاشو روی گوشاش گذاشت و چشماشو محکم روی هم فشرد. کلی تلاش کرد و زمان برد تا خوابش ببره.....
مثل همیشه صبح رو زود پاشد. با یادآوردن اتفاق دیشب بدنش لرزید.
نفس عمیقی کشید و دستش رو روی قلب مریضش که تیر میکشید گذاشت.
+: آروم باش دختر.(نفسعمیق) همهچی درست میشه.
کارایی که باید هرروز انجام میداد رو انجام داد.
#ات
کمکم باید آماده رفتن و درواقع همراهی رز برای بازدید شرکت میشد.
مثل همیشه یک لباس ساده پوشید و آماده شد. رز هم همین طور.
با هم پایین رفتن. که جیمین و چندتا از محافظ ها کنار اون ماشین شیک مشکیشون ایستاده بودن.
جیمین به سرتاپای رز نگاهی انداخت و لبخند زد.
سوار ماشین شدیم. تمام مدت خیلی معذب کنار شیشه ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
وارد اون شرکت بزرگ شدیم. کی میدونست اینا در پوشش یک شرکت بزرگ و معروف دارن چه خلافایی میکنن. کی میدونست این فقط یه پوششه. برای اینکه کسی بهشون شک نکنه.
داخل اونجا خیلی مجلل و زیبا بود. به اتاق آقای جئون رفتیم. مشغول حرف زدن با تلفنش بود.
(آقای جئون:$ جیمین:÷ رز:× ا/ت:+ جونگکوک:_)
$: خوبه. پس تا یک ربع دیگه معامله انجام میشه. میبینمتون.
تلفنش رو قطع کرد و خیلی گرم به جیمین و رز سلام کرد. و همین طور من.
اولین بار بود که از یک پدر این طوری محبت میدیدم. میدونم چیز عجیبیه.....
ولی اون مرتیکه حتی یه بار هم با من خوشرفتاری نبود که یه بار بهش دلخوش کنم که مثلا بابامه.
÷: پدر رز رو آوردم اینجا تا بهتر با محل کارمون آشنا بشه.
$: خیلی هم عالی! چیز دیگه هم با خودتون آوردین؟
درک منظورش سخت بود. چیز دیگه یعنی چی؟
وای! نکنه منظورش با منه!؟ ولی چرا اون طوری حرف زد؟
دلشوره ی عجیبی گرفتم......
ولی هنوز مقداری از اون ماده روی زمین جاش مونده بود. به خاطر همین صندلی که کنارش بود رو کنا تر آورد و روی اون گذاشت.
دوباره در جعبه رو بست و همون طوری کنار گذاشتشون.
با ترس روی تختش رفت و پتو رو روی سرش کشید. دستاشو روی گوشاش گذاشت و چشماشو محکم روی هم فشرد. کلی تلاش کرد و زمان برد تا خوابش ببره.....
مثل همیشه صبح رو زود پاشد. با یادآوردن اتفاق دیشب بدنش لرزید.
نفس عمیقی کشید و دستش رو روی قلب مریضش که تیر میکشید گذاشت.
+: آروم باش دختر.(نفسعمیق) همهچی درست میشه.
کارایی که باید هرروز انجام میداد رو انجام داد.
#ات
کمکم باید آماده رفتن و درواقع همراهی رز برای بازدید شرکت میشد.
مثل همیشه یک لباس ساده پوشید و آماده شد. رز هم همین طور.
با هم پایین رفتن. که جیمین و چندتا از محافظ ها کنار اون ماشین شیک مشکیشون ایستاده بودن.
جیمین به سرتاپای رز نگاهی انداخت و لبخند زد.
سوار ماشین شدیم. تمام مدت خیلی معذب کنار شیشه ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
وارد اون شرکت بزرگ شدیم. کی میدونست اینا در پوشش یک شرکت بزرگ و معروف دارن چه خلافایی میکنن. کی میدونست این فقط یه پوششه. برای اینکه کسی بهشون شک نکنه.
داخل اونجا خیلی مجلل و زیبا بود. به اتاق آقای جئون رفتیم. مشغول حرف زدن با تلفنش بود.
(آقای جئون:$ جیمین:÷ رز:× ا/ت:+ جونگکوک:_)
$: خوبه. پس تا یک ربع دیگه معامله انجام میشه. میبینمتون.
تلفنش رو قطع کرد و خیلی گرم به جیمین و رز سلام کرد. و همین طور من.
اولین بار بود که از یک پدر این طوری محبت میدیدم. میدونم چیز عجیبیه.....
ولی اون مرتیکه حتی یه بار هم با من خوشرفتاری نبود که یه بار بهش دلخوش کنم که مثلا بابامه.
÷: پدر رز رو آوردم اینجا تا بهتر با محل کارمون آشنا بشه.
$: خیلی هم عالی! چیز دیگه هم با خودتون آوردین؟
درک منظورش سخت بود. چیز دیگه یعنی چی؟
وای! نکنه منظورش با منه!؟ ولی چرا اون طوری حرف زد؟
دلشوره ی عجیبی گرفتم......
۷.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.