فیکشن Deadly duel پارت ۳۴
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 34
(فلش بک)
جاده مثل کشتارگاهی شده بود و جنازه ها همه جا بودند،جنازه ها و البته آدمای اسلحه به دست انگار که فقط اون سردرگون بود.
اسلحه اش روی زمین افتاده بود و نصف لباسش خونی بود،بین جنازه ها میدوید تا کسی که دنبالش بودو پیدا کنه.
اسمش رو فریاد زد ولی تنها چیزی که میدید قرمز بود!
دستش روی سرش گذاشت و چشماش رو بست و سعی کرد تمرکز کنه و به خودش دلداری بده.
کمی جلوتر رفت و سعی سردردش رو نادیده بگیره و به بوی خون که زیر دماغش میزد بی توجهی کنه،تقریبا به مرکز اون کشتارگاه رسیده ولی با حس سردی کنار سرش چشم هاش درشت شد و با شوک سرش رو چرخوند و با دیدن رومئوش درحالی که اسلحه ی توی دستش رو به سمتش نشونه گرفته بود بدون اینکه کنترلی داشته باشه قطره اشکی از چشمش ریخت و روی گونش فرود اومد.
رومئوش چیزی نمیگفت ولی اون میتونست درد توی چشم هاش رو بفهمه.
+تو...با همین دستی که منو نوازش میکردی این کلتو گرفتی
با بغض گفت و دست هاش رو مشت کرد
+میدونی...اینجا پر از رنگه ولی رنگی که از همه پررنگ تره و من دارم تورو درون اون میبینم خیانته!
گفت و چشم هاش رو بست
+باید باهات خداحافظی کنم؟
قطره اشک هاش مثل ابر بهاری میریخت،بی توجه به هرچیزی دست رومئوش رو که اسلحه رو نگه داشته بود گرفت
+این آخرین باریه که سردیه این دستو حس میکنم؟
میون گریه هاش خنده ی بلندی کرد و آروم دست رومئوش رو بوسید
+اگه این آخرین باره...پس خداحافظ اخرینم
گفت و بی توجه به قطره اشک هاش لبخند زد....
لطفا با نظراتتون من رو شاد کنید:)
و لطفا قاطی نکنید این یه فلش بک بود و ربطی به اتفاقات الان نداشت~
لاو یو ال🖤✨
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 34
(فلش بک)
جاده مثل کشتارگاهی شده بود و جنازه ها همه جا بودند،جنازه ها و البته آدمای اسلحه به دست انگار که فقط اون سردرگون بود.
اسلحه اش روی زمین افتاده بود و نصف لباسش خونی بود،بین جنازه ها میدوید تا کسی که دنبالش بودو پیدا کنه.
اسمش رو فریاد زد ولی تنها چیزی که میدید قرمز بود!
دستش روی سرش گذاشت و چشماش رو بست و سعی کرد تمرکز کنه و به خودش دلداری بده.
کمی جلوتر رفت و سعی سردردش رو نادیده بگیره و به بوی خون که زیر دماغش میزد بی توجهی کنه،تقریبا به مرکز اون کشتارگاه رسیده ولی با حس سردی کنار سرش چشم هاش درشت شد و با شوک سرش رو چرخوند و با دیدن رومئوش درحالی که اسلحه ی توی دستش رو به سمتش نشونه گرفته بود بدون اینکه کنترلی داشته باشه قطره اشکی از چشمش ریخت و روی گونش فرود اومد.
رومئوش چیزی نمیگفت ولی اون میتونست درد توی چشم هاش رو بفهمه.
+تو...با همین دستی که منو نوازش میکردی این کلتو گرفتی
با بغض گفت و دست هاش رو مشت کرد
+میدونی...اینجا پر از رنگه ولی رنگی که از همه پررنگ تره و من دارم تورو درون اون میبینم خیانته!
گفت و چشم هاش رو بست
+باید باهات خداحافظی کنم؟
قطره اشک هاش مثل ابر بهاری میریخت،بی توجه به هرچیزی دست رومئوش رو که اسلحه رو نگه داشته بود گرفت
+این آخرین باریه که سردیه این دستو حس میکنم؟
میون گریه هاش خنده ی بلندی کرد و آروم دست رومئوش رو بوسید
+اگه این آخرین باره...پس خداحافظ اخرینم
گفت و بی توجه به قطره اشک هاش لبخند زد....
لطفا با نظراتتون من رو شاد کنید:)
و لطفا قاطی نکنید این یه فلش بک بود و ربطی به اتفاقات الان نداشت~
لاو یو ال🖤✨
۴۱.۴k
۲۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.