🖤پادشاه من🖤 پارت۴۵
از زبان کوک:
من الان خیلی قدرتمند تر و بیرحم تر از قبلا شدم دلیلشم هیروشیما بود اون عوضی یکی از جاسوسای دشمنم بود و اصلا حامله نبود جیمین هم موقعی که بچش بدنیا اومد رفتن آمریکا( بچه ها همه پراکنده شدن دیگه) و تهیونگ هم باهاشون رفت منم تک و تنها توی سئول بودم تهیونگ نامزد داشت جیمین زن و بچه داشت ولی من نه ، موقعی که جیمینو میبینم که بچشو بقل میکرد بغض منو میگرفت البته الان دیگه برام مهم نیس
از زبان ا.ت:
اومدم خونه مثل همیشه آنیا داشت فیلم میدید فیلم که نه باب اسفنجی منم اومدم تو غذا درس کردم بعد رفتم کمی استراحت کنم بلند شدم ساعت ۷ بود که گوشیم زنگ خورد جواب دادم:
ا.ت: بله😌
یونا: نشناختی؟ 🙂
ا.ت: نه شما؟ 😐
یونا: اسکل دره پیت منم خواهرت چه زود فراموش میکنی خواهرتو🤨
ا.ت: یونا خودتی وای چقدر دلم برات تنگ شده 😁
یونا: منم همینطور 😃
ا.ت: چه خبرا؟ 🙂
یونا: راستی ا.ت از بچه ی کوک خوب نگهداری میکنی دیگه؟ 😏
ا.ت: اول اینکه اون بچه ی کوک نیس بچه ی خودمه......
یونا: وایسا وایسا اسکل برای ساخته شدن بچه به پدر احتیاج هست پس قطعا بچه ی تو نیس فقط 😌
ا.ت: اوکی بابا راستی اسمشم آنیا گذاشتم 😄
یونا: آره قشنگه آها راستی زنگ زدم بهت یه چیزی بگم 😚
ا.ت: بگو🙃
یونا: ا.ت خیلی وقته همو ندیدیم حوصله ی تورو نمیدونم ولی حوصله ی من چسیده گفتم با هم سفر بریم کره( بچه ها اگر سریال بی تی اس در جنگل رو دیده باشید تو فیک یونا هم میخواد اونجا بره )😊
ا.ت: با هم یا بقیه هم میان 🤨
یونا: ا.ت پدرصگ من ازت نپرسیدم میای یا نه گفتم بیا پس گورتو گم میکنی میای کره 😡
ا.ت: باشه بابا چرا ناراحت میشی کی بیام؟ 😐
یونا : ۳ روز دیگه بلیط میفرستم بیا 😊
ا.ت: اوکی 😁
فلش بک ۳ روز بعد:..........
من الان خیلی قدرتمند تر و بیرحم تر از قبلا شدم دلیلشم هیروشیما بود اون عوضی یکی از جاسوسای دشمنم بود و اصلا حامله نبود جیمین هم موقعی که بچش بدنیا اومد رفتن آمریکا( بچه ها همه پراکنده شدن دیگه) و تهیونگ هم باهاشون رفت منم تک و تنها توی سئول بودم تهیونگ نامزد داشت جیمین زن و بچه داشت ولی من نه ، موقعی که جیمینو میبینم که بچشو بقل میکرد بغض منو میگرفت البته الان دیگه برام مهم نیس
از زبان ا.ت:
اومدم خونه مثل همیشه آنیا داشت فیلم میدید فیلم که نه باب اسفنجی منم اومدم تو غذا درس کردم بعد رفتم کمی استراحت کنم بلند شدم ساعت ۷ بود که گوشیم زنگ خورد جواب دادم:
ا.ت: بله😌
یونا: نشناختی؟ 🙂
ا.ت: نه شما؟ 😐
یونا: اسکل دره پیت منم خواهرت چه زود فراموش میکنی خواهرتو🤨
ا.ت: یونا خودتی وای چقدر دلم برات تنگ شده 😁
یونا: منم همینطور 😃
ا.ت: چه خبرا؟ 🙂
یونا: راستی ا.ت از بچه ی کوک خوب نگهداری میکنی دیگه؟ 😏
ا.ت: اول اینکه اون بچه ی کوک نیس بچه ی خودمه......
یونا: وایسا وایسا اسکل برای ساخته شدن بچه به پدر احتیاج هست پس قطعا بچه ی تو نیس فقط 😌
ا.ت: اوکی بابا راستی اسمشم آنیا گذاشتم 😄
یونا: آره قشنگه آها راستی زنگ زدم بهت یه چیزی بگم 😚
ا.ت: بگو🙃
یونا: ا.ت خیلی وقته همو ندیدیم حوصله ی تورو نمیدونم ولی حوصله ی من چسیده گفتم با هم سفر بریم کره( بچه ها اگر سریال بی تی اس در جنگل رو دیده باشید تو فیک یونا هم میخواد اونجا بره )😊
ا.ت: با هم یا بقیه هم میان 🤨
یونا: ا.ت پدرصگ من ازت نپرسیدم میای یا نه گفتم بیا پس گورتو گم میکنی میای کره 😡
ا.ت: باشه بابا چرا ناراحت میشی کی بیام؟ 😐
یونا : ۳ روز دیگه بلیط میفرستم بیا 😊
ا.ت: اوکی 😁
فلش بک ۳ روز بعد:..........
۹.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.