لطفا حمایت کنید💜

♡ارباب و برده♡
پارت ۱
ویو آسیه:
ساعت ۶:۱۰ از خواب بیدار شدم بیاید میرفتم کالج لباسمو پوشیدم (عکس میذارم) موهامو شونه کردم کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون من شبا توی کافه کار میکردم روزا مدرسه و درس داشتم پیاده می رفتم که یه ماشین مشکی و مدل بالا اومد بیهوشم کرد دیگه هیچی نفهمیدم.....
ویو جیمین
بازم بوی سیگار و الکل توی اتاق پخش شد بازم دخترایی که باهاشون خوابیده بودم تو اتاق بودن پاشدم صداشون کردم
جیمین: هوی هرزه ها بلند شید(عربده)
دختره: ددی چرا داد میزنی (عشوه)
جیمین: بلند شید برید بیرون(داد)
دختره پاشد لباساشو پوشید منم باید میرفتم شرکت قرار جنس قاچاق کنیم لباسامو پوشیدم (میزارم) به آجوما گفتم صبحونه رو حاضر کنه
جیمین: اجوما صبحونه رو برام آماده می کنی(با مهربونی)
آجوما: باشه پسرم ولی شوگا زنگ زد گفت باید بیای شرکت گفتم بگم
جیمین: باشه آجوما میدونم دیشب بهم گفت ولی بازم ممنون که گفتی
آجوما: خواهش می کنم نوش جان
صبحونمو خوردم بادیگاردام بایه ماشین دیگه میرفتن پشتم بودن تو راه یه دختر چشممو گرفت حتما برده خوبی میشه به بادیگاردام گفتم بیگیرنش که بیهوشش کردن
ساری کم بود ولی باید برم درس بخونم
خماری😈