P54
سشوار رو روشن کرد و گرفتش سمت موهام تا خوشکشون کنه ، حساسیتم کمتر شده بود ولی چون توی آب یخ بودم احساس سرما میکردم .
کارش که تموم شد سشوار رو جمع کرد و رفت سمت تخت تا بخوابه اما قبلش برگشت و برق رو خاموش کرد ، چه عجب یه بار خودش بلند شد رفت برق رو خاموش کرد منو بیچاره رو بلند نکرد ، دلم میخواست تلافی حرفی که زد رو درارم (حالا انگار قبلن ندیمدش) یه جوری گفت انگار خودم اینو خواسته بود برای همین بدجور سر این حرفش داغ کردم و برای تلافیش گفتم : چه عجب خودتم تونستش برق رو خاموش کنی
با همون حالتی که تو روی تخت خوابیده بود و ساعدش روی چشماش بود ساعدش رو برداشت و سرش رو گرفت بالا و گفت : ببند دهنتو
پسره ی بی شعور ببند دهنتو چیه آدم با یه دختر این جوری حرف میزنه به هرحال از اینکه کرمم رو ریختم احساس رضایت داشتم ، رفتم و روی تخت خوابیدم صدای عقربه ی ساعت بدجور تو گوشم بود قبلا اصلا صداش رو نمی شنیدم اما الان خیلی واضح صداش توی اتاق پخش شده بود انگار وقتی سکوت باشه خیلی از صدا هارو مشنوی با دقت به صداش گوش میکردم که صدای جونگ کوک از بین بردش .
جونگ کوک : نمیخوای راجب امشب چیزی ازم بپرسی ؟
کنجکاو بودم اما تا وقتی خودش نمی خواست بگه دلم نمی خواست ازش چیزی بپرسم .
ا/ت : نه
جونگ کوک : ولی من میخوام بگم
با این حرف که فهمیدم خودش میخواد بگه بدجور دلم خواست تا حرفش رو بشنوم و همین گفتم : پس بگو
بعد یکم مکث کردن گفت : این داستان مال خیلی وقته پیشه ، قبلا چند نفر به جای من تصمیم گرفتن که من با اون دختر ازدواج کنم اما کسی اون موقعه نظر منو نپرسید .
ا/ت : بعدش چی شد ؟
جونگ کوک : تو که گفتی نمیخوای چیزی بپرسی
ا/ت : خب الان میخوام بگو
دوباره به حرفش ادامه داد و گفت : اون دختر ، دختر یکی از سهام دارای بزرگ کره هست و به خاطر تصمیمی مه بقیه گرفته بودن من ۱ سال با اون دختر قرار گذاشتم اون خیلی از وقت هایی که همدیگه رو میدیم بهم میگفت که عاشقمه اما من واقعا هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی دلمم نمیخواست قبلش رو بشکنم با اینکه این تصمیم رو خانواده هامون گرفته بودن اما باورم شده بود که عاشقمه تا این که یه شب تویه یکی از کلاب های نزدیک خونش با یه پسر دیدمش اولش فکر کردم دوستن ولی بعدش بیشتر از یه دوست بنظر اومدن منم تصمیم گرفتم بعد از اون روز دیگه نبینمشون چون فهمیدم چه آدمیه الانم میدونم که هر چی سخنرانی کرد برای من نبود برای تو بود
با کنجکاوی پرسیدم : من ؟
جونگ کوک : آره میخواست تو فکر کنی من قبلن با کسی بودم
چیزی به این حرفش نگفتم که چرخید سمتم و گفت : ببینم احیانا تو که ..
پریدم وسط حرفش و گفتم : نخیرم راجب من چی فکر کردی ؟
جونگ کوک : تو بگو ببینم راجب من چی فکر کردی ؟
دلم خواست اذیتش کنم با اینکه فهمیدم ناخواسته با اون دختره قرار گذاشته البته قبل از اینکه بگه هم یه حدسایی زده بودم که هیچ ربطی بهم ندارن چون جین ، جیمین ، تهیونگ هم دلش خوشی از دختره نداشتن انگار که اونا هم میدونستن چه آدمیه.
ولی با همه ی اینا برای اذیتش گفتم : یه پسر خشن و دختر باز
با نگاهی که تعجب توش موج میزد گفت : چی گفتی ؟
روم رو کردم اون ور که دوباره گفت : نه برگرد ببینم چی گفتی ؟
کارش که تموم شد سشوار رو جمع کرد و رفت سمت تخت تا بخوابه اما قبلش برگشت و برق رو خاموش کرد ، چه عجب یه بار خودش بلند شد رفت برق رو خاموش کرد منو بیچاره رو بلند نکرد ، دلم میخواست تلافی حرفی که زد رو درارم (حالا انگار قبلن ندیمدش) یه جوری گفت انگار خودم اینو خواسته بود برای همین بدجور سر این حرفش داغ کردم و برای تلافیش گفتم : چه عجب خودتم تونستش برق رو خاموش کنی
با همون حالتی که تو روی تخت خوابیده بود و ساعدش روی چشماش بود ساعدش رو برداشت و سرش رو گرفت بالا و گفت : ببند دهنتو
پسره ی بی شعور ببند دهنتو چیه آدم با یه دختر این جوری حرف میزنه به هرحال از اینکه کرمم رو ریختم احساس رضایت داشتم ، رفتم و روی تخت خوابیدم صدای عقربه ی ساعت بدجور تو گوشم بود قبلا اصلا صداش رو نمی شنیدم اما الان خیلی واضح صداش توی اتاق پخش شده بود انگار وقتی سکوت باشه خیلی از صدا هارو مشنوی با دقت به صداش گوش میکردم که صدای جونگ کوک از بین بردش .
جونگ کوک : نمیخوای راجب امشب چیزی ازم بپرسی ؟
کنجکاو بودم اما تا وقتی خودش نمی خواست بگه دلم نمی خواست ازش چیزی بپرسم .
ا/ت : نه
جونگ کوک : ولی من میخوام بگم
با این حرف که فهمیدم خودش میخواد بگه بدجور دلم خواست تا حرفش رو بشنوم و همین گفتم : پس بگو
بعد یکم مکث کردن گفت : این داستان مال خیلی وقته پیشه ، قبلا چند نفر به جای من تصمیم گرفتن که من با اون دختر ازدواج کنم اما کسی اون موقعه نظر منو نپرسید .
ا/ت : بعدش چی شد ؟
جونگ کوک : تو که گفتی نمیخوای چیزی بپرسی
ا/ت : خب الان میخوام بگو
دوباره به حرفش ادامه داد و گفت : اون دختر ، دختر یکی از سهام دارای بزرگ کره هست و به خاطر تصمیمی مه بقیه گرفته بودن من ۱ سال با اون دختر قرار گذاشتم اون خیلی از وقت هایی که همدیگه رو میدیم بهم میگفت که عاشقمه اما من واقعا هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی دلمم نمیخواست قبلش رو بشکنم با اینکه این تصمیم رو خانواده هامون گرفته بودن اما باورم شده بود که عاشقمه تا این که یه شب تویه یکی از کلاب های نزدیک خونش با یه پسر دیدمش اولش فکر کردم دوستن ولی بعدش بیشتر از یه دوست بنظر اومدن منم تصمیم گرفتم بعد از اون روز دیگه نبینمشون چون فهمیدم چه آدمیه الانم میدونم که هر چی سخنرانی کرد برای من نبود برای تو بود
با کنجکاوی پرسیدم : من ؟
جونگ کوک : آره میخواست تو فکر کنی من قبلن با کسی بودم
چیزی به این حرفش نگفتم که چرخید سمتم و گفت : ببینم احیانا تو که ..
پریدم وسط حرفش و گفتم : نخیرم راجب من چی فکر کردی ؟
جونگ کوک : تو بگو ببینم راجب من چی فکر کردی ؟
دلم خواست اذیتش کنم با اینکه فهمیدم ناخواسته با اون دختره قرار گذاشته البته قبل از اینکه بگه هم یه حدسایی زده بودم که هیچ ربطی بهم ندارن چون جین ، جیمین ، تهیونگ هم دلش خوشی از دختره نداشتن انگار که اونا هم میدونستن چه آدمیه.
ولی با همه ی اینا برای اذیتش گفتم : یه پسر خشن و دختر باز
با نگاهی که تعجب توش موج میزد گفت : چی گفتی ؟
روم رو کردم اون ور که دوباره گفت : نه برگرد ببینم چی گفتی ؟
۳۷.۵k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.