من و تو پارت ۹
(اسلاید بعد لباس لیا اسلاید سومی لباس یویی)
ته : کوک نگران نباش به پدر گفتم از رابطتت فقط برو یویی رو بهش نشون بده
کوک : مرسی داداشی ( ته رو بغل کرد ) یویی عزیزم بیا بریم ... یویی : آ باشه اومدم
ویو یویی
خیلی استرس داشتم ولی وقتی دستم تو دست کوک بود به هیچی فکر نمیکردم بالاخره رسیدیم به در سالن کوک چند بار در زد ( پدر کوک اسمش سوجونگ هست ) سوجونگ : بیا تو ... کوک : پدر یویی رو آوردم .. از سر تا پا منو آنالیز کرد اومد نزدیک و به لباسم نگاه میکرد... کوک : نگران نباش این رفتارش طبیعیه ( آروم ) بالاخره گفت : واقعا فکر نمیکردم یه روزی پسرام عاشق چند تا انسان بشن .... چی ؟ این یعنی قبول کرد ... منو کوک از شدت خوشحالی همو بغل کردیم
سوجونگ : جونگکوک پسرم دیگه نمیخواد با اون دختره ی چندش ازدواج کنی ( لیا )
کوک : مرسی بابای مهربونم <باباشو بوس کرد>.....سوجونگ : آم پسرم خودت میدونی من از تماس فیزیکی خوشم نمیاد
جونگکوک : آ بله 😂😂😂
کوک : یویی بنظرت کی عرو..... یویی : یاااا کوک ما تازه با هم آشنا شدیم ... کوک : ولی من هر چه زودتر میخوام زنم بشی .. یویی : اصلا از کجا میدونی شاید من با ازدواج مخالف باشم ...کوک : تو غلط میکنی مخالف باشی
سوجونگ : بسههههه حالا که اینجوریه خودم تاریخ ازدواج رو تایین میکنم ... یویی : بفرما همش تقصیر تو بود ... کوک : یاااا من بدبخت
داشتم با کوک بحث میکردم دیدم یه دختر نچسپ از در وارد شد لباسش انقدر باز بود که دلم میخواست همونجا بالا بیارم یه دفعه پرید بغل کوک .... لیا : ددییییی جونمممم
چی ددی ؟ چرا بهش گفت ددی ؟
یویی : اهم اهم خانم محترم شما کی هستین ؟...لیا : به تو چه دختره ی نچسپ..
کوک : لیا با نامزدم درست صحبت کن
لیا : چ چی ؟ نامزدت هقق منو فراموش کردی کوک ؟ ( اشک تمساح😐😂) کوک : من اصلا تو رو به یاد نداشتم چه برسه بخوام فراموشت کنم ( قشنگ رید بهش🤣🤣🤣 )
پایان پارت🤡🔪😂
ته : کوک نگران نباش به پدر گفتم از رابطتت فقط برو یویی رو بهش نشون بده
کوک : مرسی داداشی ( ته رو بغل کرد ) یویی عزیزم بیا بریم ... یویی : آ باشه اومدم
ویو یویی
خیلی استرس داشتم ولی وقتی دستم تو دست کوک بود به هیچی فکر نمیکردم بالاخره رسیدیم به در سالن کوک چند بار در زد ( پدر کوک اسمش سوجونگ هست ) سوجونگ : بیا تو ... کوک : پدر یویی رو آوردم .. از سر تا پا منو آنالیز کرد اومد نزدیک و به لباسم نگاه میکرد... کوک : نگران نباش این رفتارش طبیعیه ( آروم ) بالاخره گفت : واقعا فکر نمیکردم یه روزی پسرام عاشق چند تا انسان بشن .... چی ؟ این یعنی قبول کرد ... منو کوک از شدت خوشحالی همو بغل کردیم
سوجونگ : جونگکوک پسرم دیگه نمیخواد با اون دختره ی چندش ازدواج کنی ( لیا )
کوک : مرسی بابای مهربونم <باباشو بوس کرد>.....سوجونگ : آم پسرم خودت میدونی من از تماس فیزیکی خوشم نمیاد
جونگکوک : آ بله 😂😂😂
کوک : یویی بنظرت کی عرو..... یویی : یاااا کوک ما تازه با هم آشنا شدیم ... کوک : ولی من هر چه زودتر میخوام زنم بشی .. یویی : اصلا از کجا میدونی شاید من با ازدواج مخالف باشم ...کوک : تو غلط میکنی مخالف باشی
سوجونگ : بسههههه حالا که اینجوریه خودم تاریخ ازدواج رو تایین میکنم ... یویی : بفرما همش تقصیر تو بود ... کوک : یاااا من بدبخت
داشتم با کوک بحث میکردم دیدم یه دختر نچسپ از در وارد شد لباسش انقدر باز بود که دلم میخواست همونجا بالا بیارم یه دفعه پرید بغل کوک .... لیا : ددییییی جونمممم
چی ددی ؟ چرا بهش گفت ددی ؟
یویی : اهم اهم خانم محترم شما کی هستین ؟...لیا : به تو چه دختره ی نچسپ..
کوک : لیا با نامزدم درست صحبت کن
لیا : چ چی ؟ نامزدت هقق منو فراموش کردی کوک ؟ ( اشک تمساح😐😂) کوک : من اصلا تو رو به یاد نداشتم چه برسه بخوام فراموشت کنم ( قشنگ رید بهش🤣🤣🤣 )
پایان پارت🤡🔪😂
۳.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.