تو مال منی
تو مال منی
گفتم شمارشو بده هوسوک با نگرانی گفت : باشه
با بوق چهارم صدای خانومی تو گوشی پیچید..
_منزل جئون بفرمایید!
_سلام من برای کار تماس میگیرم!!!
_آه بله سلام خوب هستید
_ممنون
_من آدرس رو براتون میفرستم که رو در رو باهم صحبت کنیم
با خوشحالی پنهونی گفتم: خیلی ممنون
با خداحافظی قطع کردم و منتظر پیامش شدم
با اومدن پیامک سریع بازش کردم
_اوووو تا اونجا چهل دقیقه راه گااااد معلومه وضع خوبی دارن، برای فردا ساعت هشت قرار گذاشته بود...
سریع تایپ کردم: ممنون حتما میام
--------------------------------------------'-'-------
با عجله از خواب پا شدم..
ساعت شیش و نیم و نشون میداد
سر و سامونی به صورتم دادم و با عجله لباس سفید سادهای که فقط آسینای پفی داشت پوشیدم با شلوار چرم مشکی، کتونی های مشکی که تقریبا تازه خریده بودم پوشیدم و با برداشت کیفم به آشپزخونه رفتم و چند تا لقمه تو دهنم چپوندم و بدون خداحافظی از خونه بیرون زدم...
تاکسی گرفتم و سریع آدرس و بهش دادم
_آقا یکم سریع تر لطفا
_چشم خانم
با رسیدن به آدرسی که داده بودم سریع کرایه رو حساب کردم و پریدم پایین...
با دیدن خونه فکم تا زمین امتداد پیدا کرد
اگه میدونستم انقد پولدارن چیز بهتری میپوشیدم
آهی کشیدم و با مرتب کردن سر و وضعم زنگ در و فشار دادم..
بعد دقیقهای در با تیکی باز شد..
فشارش دادم و رفتم تو
واااااووووو اینجا بهشتهههه
دور تا دور حیاط با درخت و گل پوشیده شده بود و حوض خیلی بزرگی وسط حیاط بود که میشد توش شنا کرد
سرم و به طرفین تکون دادم و بعد گذشتن از حیاط به در قهوهای بزرگی رسیدم
دوباره زنگ و زدم که برعکس دفعه پیش خانومی در و باز کرد
لبخندی زدم و گفتم:سلام کیم ا/ت هستم
متقابلا لبخندی بهم زد و گفت: سلام بیا تو عزیزم
تعظیم کوتاهی کردم و رفتم تو
به مبل اشاره کرد و گفت که بشینم
_خب دخترم از خودت بگو
نفسی کشیدم و گفتم: ا/ت هستم، ۱۹ سالمه، راستش سررشتهای از این کار ندارم ولی برای اینکه بتونم برم دانشگاه به این پول احتیاج دارم...
سر تکون داد و گفت: تا الان هر کی اومده بیشتر از یه ماه نمونده، نمیدونم تو بتونی با پسرم کنار بیای یا نه!!!!
_لطفا بهم یه فرصت بدید..
سری تکون داد و گفت: به خاطر اینکه به این کار نیاز داری قبول میکنم، پسرم ۳۰ سالشه و یه سرگردِ که توی دایره جنایی کار میکرد، یعد اون تصادفی که داشت پنج ماهه از اتاقش بیرون نیومده و جایی نرفته، دوستاشو ندیده و اجازه نداده ببیننش و از صبح تا شب فقط به بیرون خیره میشه و کارایی که دوست داشت قبلا انجام بده انجام نمیده و اون حتی تلاشی برای دکتر رفتن و خوب شدن نمیکنه، ازت میخوام به عنوان پرستار کاری کنی که بتونه زندگی قبلیش برگرده.......
گفتم شمارشو بده هوسوک با نگرانی گفت : باشه
با بوق چهارم صدای خانومی تو گوشی پیچید..
_منزل جئون بفرمایید!
_سلام من برای کار تماس میگیرم!!!
_آه بله سلام خوب هستید
_ممنون
_من آدرس رو براتون میفرستم که رو در رو باهم صحبت کنیم
با خوشحالی پنهونی گفتم: خیلی ممنون
با خداحافظی قطع کردم و منتظر پیامش شدم
با اومدن پیامک سریع بازش کردم
_اوووو تا اونجا چهل دقیقه راه گااااد معلومه وضع خوبی دارن، برای فردا ساعت هشت قرار گذاشته بود...
سریع تایپ کردم: ممنون حتما میام
--------------------------------------------'-'-------
با عجله از خواب پا شدم..
ساعت شیش و نیم و نشون میداد
سر و سامونی به صورتم دادم و با عجله لباس سفید سادهای که فقط آسینای پفی داشت پوشیدم با شلوار چرم مشکی، کتونی های مشکی که تقریبا تازه خریده بودم پوشیدم و با برداشت کیفم به آشپزخونه رفتم و چند تا لقمه تو دهنم چپوندم و بدون خداحافظی از خونه بیرون زدم...
تاکسی گرفتم و سریع آدرس و بهش دادم
_آقا یکم سریع تر لطفا
_چشم خانم
با رسیدن به آدرسی که داده بودم سریع کرایه رو حساب کردم و پریدم پایین...
با دیدن خونه فکم تا زمین امتداد پیدا کرد
اگه میدونستم انقد پولدارن چیز بهتری میپوشیدم
آهی کشیدم و با مرتب کردن سر و وضعم زنگ در و فشار دادم..
بعد دقیقهای در با تیکی باز شد..
فشارش دادم و رفتم تو
واااااووووو اینجا بهشتهههه
دور تا دور حیاط با درخت و گل پوشیده شده بود و حوض خیلی بزرگی وسط حیاط بود که میشد توش شنا کرد
سرم و به طرفین تکون دادم و بعد گذشتن از حیاط به در قهوهای بزرگی رسیدم
دوباره زنگ و زدم که برعکس دفعه پیش خانومی در و باز کرد
لبخندی زدم و گفتم:سلام کیم ا/ت هستم
متقابلا لبخندی بهم زد و گفت: سلام بیا تو عزیزم
تعظیم کوتاهی کردم و رفتم تو
به مبل اشاره کرد و گفت که بشینم
_خب دخترم از خودت بگو
نفسی کشیدم و گفتم: ا/ت هستم، ۱۹ سالمه، راستش سررشتهای از این کار ندارم ولی برای اینکه بتونم برم دانشگاه به این پول احتیاج دارم...
سر تکون داد و گفت: تا الان هر کی اومده بیشتر از یه ماه نمونده، نمیدونم تو بتونی با پسرم کنار بیای یا نه!!!!
_لطفا بهم یه فرصت بدید..
سری تکون داد و گفت: به خاطر اینکه به این کار نیاز داری قبول میکنم، پسرم ۳۰ سالشه و یه سرگردِ که توی دایره جنایی کار میکرد، یعد اون تصادفی که داشت پنج ماهه از اتاقش بیرون نیومده و جایی نرفته، دوستاشو ندیده و اجازه نداده ببیننش و از صبح تا شب فقط به بیرون خیره میشه و کارایی که دوست داشت قبلا انجام بده انجام نمیده و اون حتی تلاشی برای دکتر رفتن و خوب شدن نمیکنه، ازت میخوام به عنوان پرستار کاری کنی که بتونه زندگی قبلیش برگرده.......
۲۵.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.