تکپارتی
#تکپارتی
« وقتی بدون خبر دادن بهش بچتون رو سقط میکنی »
ا.ت:
دو هفته ایی میشه فهمیدم حامله ام ولی خب من فعلا نمیتونم بچه سالم به دنیا بیارم
برای همین تصمیم گرفتم به تهیونگ نگم و سقطش کنم
رفتم پیش دکتر
خیلی استرس داشتم
دکتر: خب این برگه هارو امضا کنید
ا.ت: چشم ......... بفرمایید
دکتر: خب ممنون این برگه هم پیشتون بمونه
ا.ت: ممنون
برگه ی دکتر رو گذاشتم تو کیفم و رفتم سمت اتاق
۳ ساعت بعد:
ا.ت:
بلاخره تموم شد اوفففففف خیلی سخت بود البته مهم اینه که تهیونگ نفهمه سختی پیشکش رفتم خونه که دیدم تهیونگ خونس
تهیونگ: سلام بیب.ی
ا.ت: سلام ....... چه قدر زود اومدی خونه. تهیونگ: کارم زود تموم شد ...... تو کجا بودی ؟؟؟. ا.ت: من .... من رفته بودم یکم لباس بخرم ولی خب از چیزی خوشم نیومد « صدای لرزون »
تهیونگ: ا.ت اصلا توی دروغ گفتن خوب نیست و از حالش میشه فهمید داره دروغ میگه خیلی عجیبه که کیفش هنوز دستشه و سفت گرفتتش حتما به چیزی اون تو هست « تو دلش»
تهیونگ میره و کیف رو از ا.ت میگیره و هر چه قدر هم ا.ت تلاش میکنه مانع تهیونگ بشه نمیتونه و تهیونگ برگه رو میبینه
تهیونگ: چرا؟؟؟ « بغض و عصبی»
ا.ت: ببین تهیونگ باور کن. تهیونگ: تو میدونی من که قدر بچه دوست دارم چه قدر دوست دارم پدر شم چرا همچین کاری کردییییی ؟؟؟؟؟؟ « گریه و داد»
ا.ت : خودت میدونی که منم بچه دوست دارم ولی اینم میدونی که من تازه شیمی درمانیم تموم شده و دکتر گفت اگر بچه دار شیم بچه سالم به دنیا نمیاد من دوست نداشتم به عمر یه بچه بی گناه اذیت شه
تهیونگ نگاهشو داد بهم انگار درکم کرد ولی هنوزم هم داشت اشک میریخت آروم آروم رفتم طرفش و بغلش کردم تو بغلم به هق هق افتاد خیلی ناراحت بود ولی من چاره دیگه ایی نداشتم
« ایشالا که خوشتون بیاد»
« نظرتون رو درباره ی تک پارتی بگید»
« وقتی بدون خبر دادن بهش بچتون رو سقط میکنی »
ا.ت:
دو هفته ایی میشه فهمیدم حامله ام ولی خب من فعلا نمیتونم بچه سالم به دنیا بیارم
برای همین تصمیم گرفتم به تهیونگ نگم و سقطش کنم
رفتم پیش دکتر
خیلی استرس داشتم
دکتر: خب این برگه هارو امضا کنید
ا.ت: چشم ......... بفرمایید
دکتر: خب ممنون این برگه هم پیشتون بمونه
ا.ت: ممنون
برگه ی دکتر رو گذاشتم تو کیفم و رفتم سمت اتاق
۳ ساعت بعد:
ا.ت:
بلاخره تموم شد اوفففففف خیلی سخت بود البته مهم اینه که تهیونگ نفهمه سختی پیشکش رفتم خونه که دیدم تهیونگ خونس
تهیونگ: سلام بیب.ی
ا.ت: سلام ....... چه قدر زود اومدی خونه. تهیونگ: کارم زود تموم شد ...... تو کجا بودی ؟؟؟. ا.ت: من .... من رفته بودم یکم لباس بخرم ولی خب از چیزی خوشم نیومد « صدای لرزون »
تهیونگ: ا.ت اصلا توی دروغ گفتن خوب نیست و از حالش میشه فهمید داره دروغ میگه خیلی عجیبه که کیفش هنوز دستشه و سفت گرفتتش حتما به چیزی اون تو هست « تو دلش»
تهیونگ میره و کیف رو از ا.ت میگیره و هر چه قدر هم ا.ت تلاش میکنه مانع تهیونگ بشه نمیتونه و تهیونگ برگه رو میبینه
تهیونگ: چرا؟؟؟ « بغض و عصبی»
ا.ت: ببین تهیونگ باور کن. تهیونگ: تو میدونی من که قدر بچه دوست دارم چه قدر دوست دارم پدر شم چرا همچین کاری کردییییی ؟؟؟؟؟؟ « گریه و داد»
ا.ت : خودت میدونی که منم بچه دوست دارم ولی اینم میدونی که من تازه شیمی درمانیم تموم شده و دکتر گفت اگر بچه دار شیم بچه سالم به دنیا نمیاد من دوست نداشتم به عمر یه بچه بی گناه اذیت شه
تهیونگ نگاهشو داد بهم انگار درکم کرد ولی هنوزم هم داشت اشک میریخت آروم آروم رفتم طرفش و بغلش کردم تو بغلم به هق هق افتاد خیلی ناراحت بود ولی من چاره دیگه ایی نداشتم
« ایشالا که خوشتون بیاد»
« نظرتون رو درباره ی تک پارتی بگید»
۱۵.۳k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.