وقتی عاشق مدیرت میشی پارت ۷
یون جی ویو
امروز روز تعطیل بود ولی دیروز خیلی روز خوبی بود ....
پاشدم رفتم پذیرایی و صبحونه درست کردم و خوردم.... سریع به بورام زنگ زدم و....
یو جی:سلام بورام
بورام:به به... چه عجب
یون جی:یه خبر ناب دارم...
بورام:خب بگو
یون جی:رئیسم منو صدا کرد که همراهش برم و (تعریف کرد)
بورام:واتتتتتتتتتت خدایااااا من خوابم یا بیدار .... خیلی خوشحال شدم😭❤️😚
یون جی:😄😚
بورام:اوه...مامانم صدام کرد من دیگه میرم باییی
یون جی:باییی
جونگ کوک ویو
از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین
صبحونه خوردم..... رفتم اتاقم که به یون جی
زنگ بزنم
کوک:الو سلام چاگیا
یون جی :سلام کوک من کار داشتی
کوک:میخواستم حالتو بپرسم
یون جی:وا خب فردا که شرکت میریم حالمو
بپرس
کوک:دالی منو دعوا میکنی(با لحن بچگانه)
یون جی:نه بیبی من....
کوک:خب.... یون جی من میخوام به مامانم بگم
یون جی:منم میخواستم همینو بگم..... ولی ....ولی مطمئنی قبول میکنه
کوک:من راضیش میکنم.... اون منو خیلی دوست داره
یون جی:ب... باشه... فعلا بایی💋💋
کوک:بایییی💋
جونگ کوک ویو
رفتم سمت کمدم و لباس پوشیدمو
رفتم پایین و به بادیگارد گفتم که منو ببره
به خونه مامانم(یا همون عمارت)......
رسیدیم و به بادیگارد گفتم بمونه پیش ماشین
رفتم و زنگ زدم و یه خدمتکار اومد و درو باز
کرد و منو به سمت سالن اصلی (یا همون پذیرایی)برد
کوک:خانم.... من جعون جونگ کوک هستم
و خانم جعون کجاست باهاش کار دارم
خدمتکار:خانم جعون طبقه بالاست.. صداش کنم آقا..؟
کوک:بله ممنون
خدمتکار:چ...چشم
مامانم اومد پایین و منو دید و.....
مامان کوک:سلام پسر قشنگم(پرید بغل پسرش کوک)
کوک:سلاااام مامیییی
مامان:پیا بشین پسرم
و نشستن
کوک:مامی... من... من میخوام یه چیزی بهت.. بگم ...
مامان:بگو پسر قشنگم
کوک:مامان من ..... من...... عاشق یه دختر شدم و دیروز ازش خواستگاری کردم ... یه ....یه جورایی(کمی آروم و خیلی کم ترسیده )
مامان:خب.. میدونی.......
کپی ممنوع❌
شرط 13 لایک و3کامنت
امروز روز تعطیل بود ولی دیروز خیلی روز خوبی بود ....
پاشدم رفتم پذیرایی و صبحونه درست کردم و خوردم.... سریع به بورام زنگ زدم و....
یو جی:سلام بورام
بورام:به به... چه عجب
یون جی:یه خبر ناب دارم...
بورام:خب بگو
یون جی:رئیسم منو صدا کرد که همراهش برم و (تعریف کرد)
بورام:واتتتتتتتتتت خدایااااا من خوابم یا بیدار .... خیلی خوشحال شدم😭❤️😚
یون جی:😄😚
بورام:اوه...مامانم صدام کرد من دیگه میرم باییی
یون جی:باییی
جونگ کوک ویو
از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین
صبحونه خوردم..... رفتم اتاقم که به یون جی
زنگ بزنم
کوک:الو سلام چاگیا
یون جی :سلام کوک من کار داشتی
کوک:میخواستم حالتو بپرسم
یون جی:وا خب فردا که شرکت میریم حالمو
بپرس
کوک:دالی منو دعوا میکنی(با لحن بچگانه)
یون جی:نه بیبی من....
کوک:خب.... یون جی من میخوام به مامانم بگم
یون جی:منم میخواستم همینو بگم..... ولی ....ولی مطمئنی قبول میکنه
کوک:من راضیش میکنم.... اون منو خیلی دوست داره
یون جی:ب... باشه... فعلا بایی💋💋
کوک:بایییی💋
جونگ کوک ویو
رفتم سمت کمدم و لباس پوشیدمو
رفتم پایین و به بادیگارد گفتم که منو ببره
به خونه مامانم(یا همون عمارت)......
رسیدیم و به بادیگارد گفتم بمونه پیش ماشین
رفتم و زنگ زدم و یه خدمتکار اومد و درو باز
کرد و منو به سمت سالن اصلی (یا همون پذیرایی)برد
کوک:خانم.... من جعون جونگ کوک هستم
و خانم جعون کجاست باهاش کار دارم
خدمتکار:خانم جعون طبقه بالاست.. صداش کنم آقا..؟
کوک:بله ممنون
خدمتکار:چ...چشم
مامانم اومد پایین و منو دید و.....
مامان کوک:سلام پسر قشنگم(پرید بغل پسرش کوک)
کوک:سلاااام مامیییی
مامان:پیا بشین پسرم
و نشستن
کوک:مامی... من... من میخوام یه چیزی بهت.. بگم ...
مامان:بگو پسر قشنگم
کوک:مامان من ..... من...... عاشق یه دختر شدم و دیروز ازش خواستگاری کردم ... یه ....یه جورایی(کمی آروم و خیلی کم ترسیده )
مامان:خب.. میدونی.......
کپی ممنوع❌
شرط 13 لایک و3کامنت
۱۵.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.