سه پارتی کوک
پارت دوم
ی نگاه به ساعت کردم تازه ساعت دو بود
پس کلی وقت داشتم
به سمت رستوران مورد علاقم رفتم تو راه بودم که حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه اروم اروم راه رفتم دیدم همین جوری داره میاد زود کیفم رو اماده کردم و برگشتم سمتش کیفو محکم کوبوندم تو چشماش
ی داد بلند کشید و افتاد
بلند شد ععع این که همون پسرت
ی نگاه بهم کرد زود دردش رو فراموش کرد و شروع کردن به لبخند زدن
وات این چشه
زود بلند شد و خودشو تکوند دستشو اورد جلو و گفت
... سلام
.. سلام
... ام ببخشید افتاده بودم دنبالت
... خب برای چی
.. راستی اسم من جونگ کوکه میتونی کوک صدام کنی حیحیحی
... ام اوکی حالا چرا منو تعقیب کردی
... داری میری این رستوران منم باهات میام غذاهاشون رو دوست دارم
.. چی
... بیخیال بیا بریم دیگه
زود دستم رو کشید و رفتیم داخل
... خب چی میخوری برات سفارش بدم خانوم؟
... ات هستم
... بله ات
... من خودم واسه خودم میخرم
... ععع حالا چی میشه من بخرم برات
... گفتم که نه
... لطفا
.. هوف خب من پاستا میخورم
... باشه پس منم همون رو سفارش میدم شما برین بشینین تا بیام
اوکی گفتم و اومدم نشستم
بعد چند دقیقه امد نشست و کلی باهام حرف زد اولا یکم سرد حرف میزدم ولی یکم که گذشت یخم وا شد و منم شروع کردم به صمیمی حرف زدن باهاش
بعد ی ربع غذاهارو اوردن و شروع کردیم به خوردن حتی وسط خوردن هم دست از حرف زدن بر نمیداشتیم
خیلی ادم باحالی بود
و همچنین کیوت
ساعت پنج بود که ازش خدافظی کردم شمارش هم گرفتم و رفتم خونه وارد خونه شدم که دیدم هیون نشسته رو مبل
... کجا بودی
.. ام بیرون بودم
... اوم اوکی بیا این برگه رو امضا کن وقت ندارم
.. ی نگاه به برگه کردم برگه طلاق بود زود خودکار گرفتم دستم و امضا کردم و ی زود پریدم بغلش از تعجب کم مونده بود شاخ در بیاره ولی زود به خودش اومد و ی اهمی گفت
از بغلش در اومدم و گفتم خیلی خیلی ممنون هیون زندگیم بلاخره ازاد شد اینو گفتم و زود پریدم برم بالا که گفت
.. همین طور که شد همه مهریه تو میدم نصف خونه هم بنامت زدم که پس ازم نفرت نداشته باش
خودم هم واسه کارای شرکتم دارم میرم خارج از کشور پس این خونه واسه تو میشه امیدوارم خوب ازش مراقبت کنی کوچولو
عررر این کی انقد خوب شد ازش تشکر کردم و رفتم اتاق
بشدت خوشحال بودم قضیه منو هیون برمیگرده به چهار سال قبل یعنی من پونزده سالم بود و هیون
بیست و یک تو یتیم خونه زندگی میکردم که یهو سرو کله هیون پیدا شد و سره ی قضیه تو ی شب منو از اون یتیم خونه در اورد و در اخر باهام ازدواج کرد هیچ کاره خاصی اون این مدت نکردیم و بلاخره کاره اقا تموم شد طلاق رو گرفتیم رفتم بخوابم که فکرم سمت کوک رفت ازش خوشم اومده ولی تا قبل اینکه بیام خونه سعی کردم از ذهنم پاکش کنم الان ..
ی نگاه به ساعت کردم تازه ساعت دو بود
پس کلی وقت داشتم
به سمت رستوران مورد علاقم رفتم تو راه بودم که حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه اروم اروم راه رفتم دیدم همین جوری داره میاد زود کیفم رو اماده کردم و برگشتم سمتش کیفو محکم کوبوندم تو چشماش
ی داد بلند کشید و افتاد
بلند شد ععع این که همون پسرت
ی نگاه بهم کرد زود دردش رو فراموش کرد و شروع کردن به لبخند زدن
وات این چشه
زود بلند شد و خودشو تکوند دستشو اورد جلو و گفت
... سلام
.. سلام
... ام ببخشید افتاده بودم دنبالت
... خب برای چی
.. راستی اسم من جونگ کوکه میتونی کوک صدام کنی حیحیحی
... ام اوکی حالا چرا منو تعقیب کردی
... داری میری این رستوران منم باهات میام غذاهاشون رو دوست دارم
.. چی
... بیخیال بیا بریم دیگه
زود دستم رو کشید و رفتیم داخل
... خب چی میخوری برات سفارش بدم خانوم؟
... ات هستم
... بله ات
... من خودم واسه خودم میخرم
... ععع حالا چی میشه من بخرم برات
... گفتم که نه
... لطفا
.. هوف خب من پاستا میخورم
... باشه پس منم همون رو سفارش میدم شما برین بشینین تا بیام
اوکی گفتم و اومدم نشستم
بعد چند دقیقه امد نشست و کلی باهام حرف زد اولا یکم سرد حرف میزدم ولی یکم که گذشت یخم وا شد و منم شروع کردم به صمیمی حرف زدن باهاش
بعد ی ربع غذاهارو اوردن و شروع کردیم به خوردن حتی وسط خوردن هم دست از حرف زدن بر نمیداشتیم
خیلی ادم باحالی بود
و همچنین کیوت
ساعت پنج بود که ازش خدافظی کردم شمارش هم گرفتم و رفتم خونه وارد خونه شدم که دیدم هیون نشسته رو مبل
... کجا بودی
.. ام بیرون بودم
... اوم اوکی بیا این برگه رو امضا کن وقت ندارم
.. ی نگاه به برگه کردم برگه طلاق بود زود خودکار گرفتم دستم و امضا کردم و ی زود پریدم بغلش از تعجب کم مونده بود شاخ در بیاره ولی زود به خودش اومد و ی اهمی گفت
از بغلش در اومدم و گفتم خیلی خیلی ممنون هیون زندگیم بلاخره ازاد شد اینو گفتم و زود پریدم برم بالا که گفت
.. همین طور که شد همه مهریه تو میدم نصف خونه هم بنامت زدم که پس ازم نفرت نداشته باش
خودم هم واسه کارای شرکتم دارم میرم خارج از کشور پس این خونه واسه تو میشه امیدوارم خوب ازش مراقبت کنی کوچولو
عررر این کی انقد خوب شد ازش تشکر کردم و رفتم اتاق
بشدت خوشحال بودم قضیه منو هیون برمیگرده به چهار سال قبل یعنی من پونزده سالم بود و هیون
بیست و یک تو یتیم خونه زندگی میکردم که یهو سرو کله هیون پیدا شد و سره ی قضیه تو ی شب منو از اون یتیم خونه در اورد و در اخر باهام ازدواج کرد هیچ کاره خاصی اون این مدت نکردیم و بلاخره کاره اقا تموم شد طلاق رو گرفتیم رفتم بخوابم که فکرم سمت کوک رفت ازش خوشم اومده ولی تا قبل اینکه بیام خونه سعی کردم از ذهنم پاکش کنم الان ..
۱۲.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.