وقتی بهت خیانت میکنه...p1
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین
سریع از محل کارت خارج شدی و ماشین رو روشن کردی. هر چند ثانیه دوباره به اون عکسا نگاه میکردی و فقط یه جمله رو هر بار تکرار میکردی
×نه این نمیتونه درست باشه...
×اون*بغض کردی*همچنین کاری نمیکنه
گوشیتو خاموش کردی و روی صندلی کنار راننده پرت کردی.
×آره اینا همش مزخرفه،میخوان رابطه مارو خراب کنن
پات رو بیشتر روی گاز فشار دادی و با پشت دستت اشکاتو پاک کردی. تا جایی که میتونستی تند رانندگی کردی،مهم نبود چه اتفاقی برات بیوفته فقط میخواستی زودتر بفهمی که اون عکسا چیزی جز یه فتوشاپ نیست.
بلاخره به جلوی کافی شاپ رسیدی،همونجایی که آدرسش از طرف یه شماره ناشناس به همراه کلی عکس از سونگمین و یکی از استف ها برات فرستاده شده بود...
لازم نبود از ماشین پایین بری،میتونستی ببینیشون. روی یه میز دونفره کنار شیشه نشسته بودن و مشغول صحبت بودن؛ هر از گاهی سونگمین از اون خنده های قشنگش میکرد و دوباره نگاهشو به دختر مو بلوند جلوش میداد. دستات میلرزید،بغض کرده بودی؛ اون عکسا فتوشاپ نبودن و دیدنشون توی واقعیت سخت تر از پشت گوشی بود! گوشیتو از کف ماشین برداشتی و با دستای لرزونت شماره سونگمینو گرفتی،هنوز یکم امید داشتی...
÷ ات؟چیزی شده؟
صداتو صاف کردی و اجازه ندادی بغض بهت حاکم بشه
×تو....کجایی؟
÷کجا باید باشم،کمپانیم دیگه...
×اونجا یکم برای کمپانی بودن ساکت نیست؟
÷م..منظورت...چ..چیه؟
پوزخند تلخی زدی، حالا دیگه قطره های اشک آروم از چشمات پایین میومدن
×فقط بهم بگو...چرا
×چرا بهم دروغ میگی؟
÷ یاااا دروغ چیه من...
نزاشتی حرفشو ادامه بده و صداتو بلند کردی
×تمومش کن سونگمین! من اینجام... دارم میبینم... همه چیزو دارم...میبینم
استرس گرفت،از جاش بلند شد و همونطور که با ترس و استرس به اطراف کافه نگاه میکرد تورو دید. داشت به سمت ماشین میومد که...
÷ات بزار توضیح...
×هیچ جا نیاااا
با فریادی که کشیدی سرجاش ثابت موند و از دربند در کافی شاپ بهت نگاه میکرد
×ولی بهم بگو چی برات کم گزاشتم...*همراه گریه*
÷ات...
×من...همه عشقی که میتونستمو...بهت دادم. تمام قلبم و احساساتم و تمام وجودم...؛ ولی تو...
پوزخند صدا داری زدی
×آه خدای من! باورم نمیشه...
÷اونجوری که فکر میکنی نیست ات؛اون فقط یکی از استف های کمپانیه و...
سریع از محل کارت خارج شدی و ماشین رو روشن کردی. هر چند ثانیه دوباره به اون عکسا نگاه میکردی و فقط یه جمله رو هر بار تکرار میکردی
×نه این نمیتونه درست باشه...
×اون*بغض کردی*همچنین کاری نمیکنه
گوشیتو خاموش کردی و روی صندلی کنار راننده پرت کردی.
×آره اینا همش مزخرفه،میخوان رابطه مارو خراب کنن
پات رو بیشتر روی گاز فشار دادی و با پشت دستت اشکاتو پاک کردی. تا جایی که میتونستی تند رانندگی کردی،مهم نبود چه اتفاقی برات بیوفته فقط میخواستی زودتر بفهمی که اون عکسا چیزی جز یه فتوشاپ نیست.
بلاخره به جلوی کافی شاپ رسیدی،همونجایی که آدرسش از طرف یه شماره ناشناس به همراه کلی عکس از سونگمین و یکی از استف ها برات فرستاده شده بود...
لازم نبود از ماشین پایین بری،میتونستی ببینیشون. روی یه میز دونفره کنار شیشه نشسته بودن و مشغول صحبت بودن؛ هر از گاهی سونگمین از اون خنده های قشنگش میکرد و دوباره نگاهشو به دختر مو بلوند جلوش میداد. دستات میلرزید،بغض کرده بودی؛ اون عکسا فتوشاپ نبودن و دیدنشون توی واقعیت سخت تر از پشت گوشی بود! گوشیتو از کف ماشین برداشتی و با دستای لرزونت شماره سونگمینو گرفتی،هنوز یکم امید داشتی...
÷ ات؟چیزی شده؟
صداتو صاف کردی و اجازه ندادی بغض بهت حاکم بشه
×تو....کجایی؟
÷کجا باید باشم،کمپانیم دیگه...
×اونجا یکم برای کمپانی بودن ساکت نیست؟
÷م..منظورت...چ..چیه؟
پوزخند تلخی زدی، حالا دیگه قطره های اشک آروم از چشمات پایین میومدن
×فقط بهم بگو...چرا
×چرا بهم دروغ میگی؟
÷ یاااا دروغ چیه من...
نزاشتی حرفشو ادامه بده و صداتو بلند کردی
×تمومش کن سونگمین! من اینجام... دارم میبینم... همه چیزو دارم...میبینم
استرس گرفت،از جاش بلند شد و همونطور که با ترس و استرس به اطراف کافه نگاه میکرد تورو دید. داشت به سمت ماشین میومد که...
÷ات بزار توضیح...
×هیچ جا نیاااا
با فریادی که کشیدی سرجاش ثابت موند و از دربند در کافی شاپ بهت نگاه میکرد
×ولی بهم بگو چی برات کم گزاشتم...*همراه گریه*
÷ات...
×من...همه عشقی که میتونستمو...بهت دادم. تمام قلبم و احساساتم و تمام وجودم...؛ ولی تو...
پوزخند صدا داری زدی
×آه خدای من! باورم نمیشه...
÷اونجوری که فکر میکنی نیست ات؛اون فقط یکی از استف های کمپانیه و...
۱۱.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.