جنگ برای تو ( پارت 33)
همه از اقامتگاه امپراطور اومدن بیرون
تهیونگ : خب من دیگه برم... خیلی کار دارم که هنوز انجام ندادم، ( دستشو گذاشت رو شونه ی جونگ کوک) برای مراسم کار داشتی میتونی بهم بگی
جونگ کوک : باشه حتما
تهیونگ: خداحافظ
جونگ کوک : میبینمت
جونگ کوک : خیلی خب سوریو بهتره دیگه بریم
سوریو : من با تو جایی نمیام
جونگ کوک : الان بره چی داری گریه میکنی
سوریو : به تو چه ربطی داره
جونگ کوک : من دارم شوهرت میشم... بهتره درست رفتار کنی
سوریو : نکنم چی میشه
جونگ کوک : بد میبینی
سوریو : خیلی بد شدی جونگ کوک... خیلی
و رفت و جونگ کوک و تنها گذاشت
از دید سوریو :
واقعا چقد احمقم
یه تصور دیگه ای داشتم از این جونگ کوک عوضی
دقیقا برعکس تصوراتم عمل کرد، فکر میکردم بهترین پسریه که تا حالا دیده بودم ولی از همشون بدتر بود😭
از دید جونگ کوک :
نمیدونم چرا اینجوری شد... چرا اینارو به امپراطور گفتم، انگار خودم نبودم... خون جلوی چشمامو گرفته بود
شده بودم مثل کسایی که الکل میخورن و یه نفرو میکشن ولی بعدش یادشون نمیاد که چیکار کردن
الان سوریو فکر میکنه چه آدم عوضی ایم
باید باهاش حرف بزنم
رفتم به اقامتگاهش
ندیمه :نمیتونید برید داخل شاهزاده
جونگ کوک : چرا
ندیمه : خواهرتون گفتن نذارم کسی بره داخل
جونگ کوک : برو کنار گفتم
ندیمه : ب.. بله بفرمایید
جونگ کوک : سوریو... سوریو
سان : برو بیرون.... جونگ کوک برو بیرون
جونگ کوک : چیه چی میگی
سان : گند زدی به زندگی سوریو گمشو بیرون گمشو برو
جونگ کوک : چی میگی سان
سان : گفتم گمشو
جونگ کوک : برو کنار ببینم... سوریو سوریو
سوریو : چیه ؟ اومدی پر پر شدنمو ببینی؟ دیدی؟ دلت خنک شد؟ ( با بی حالی)
جونگ کوک : چته سوریو ؟ چرا رنگت پریده....چرا لبات سفید شده، سان یه کاری بکن
سان : به طبیب گفتم بیاد
جونگ کوک : تا اون بیاد سوریو مرده
سان : چیکار کنیم الان
جونگ کوک : نباید یه چیزی بهش بدیم بخوره؟
سان : چی مثلا
سوریو : جونگ... کوک... برو ،فقط برو
جونگ کوک : تنهات نمیذارم....
تهیونگ : خب من دیگه برم... خیلی کار دارم که هنوز انجام ندادم، ( دستشو گذاشت رو شونه ی جونگ کوک) برای مراسم کار داشتی میتونی بهم بگی
جونگ کوک : باشه حتما
تهیونگ: خداحافظ
جونگ کوک : میبینمت
جونگ کوک : خیلی خب سوریو بهتره دیگه بریم
سوریو : من با تو جایی نمیام
جونگ کوک : الان بره چی داری گریه میکنی
سوریو : به تو چه ربطی داره
جونگ کوک : من دارم شوهرت میشم... بهتره درست رفتار کنی
سوریو : نکنم چی میشه
جونگ کوک : بد میبینی
سوریو : خیلی بد شدی جونگ کوک... خیلی
و رفت و جونگ کوک و تنها گذاشت
از دید سوریو :
واقعا چقد احمقم
یه تصور دیگه ای داشتم از این جونگ کوک عوضی
دقیقا برعکس تصوراتم عمل کرد، فکر میکردم بهترین پسریه که تا حالا دیده بودم ولی از همشون بدتر بود😭
از دید جونگ کوک :
نمیدونم چرا اینجوری شد... چرا اینارو به امپراطور گفتم، انگار خودم نبودم... خون جلوی چشمامو گرفته بود
شده بودم مثل کسایی که الکل میخورن و یه نفرو میکشن ولی بعدش یادشون نمیاد که چیکار کردن
الان سوریو فکر میکنه چه آدم عوضی ایم
باید باهاش حرف بزنم
رفتم به اقامتگاهش
ندیمه :نمیتونید برید داخل شاهزاده
جونگ کوک : چرا
ندیمه : خواهرتون گفتن نذارم کسی بره داخل
جونگ کوک : برو کنار گفتم
ندیمه : ب.. بله بفرمایید
جونگ کوک : سوریو... سوریو
سان : برو بیرون.... جونگ کوک برو بیرون
جونگ کوک : چیه چی میگی
سان : گند زدی به زندگی سوریو گمشو بیرون گمشو برو
جونگ کوک : چی میگی سان
سان : گفتم گمشو
جونگ کوک : برو کنار ببینم... سوریو سوریو
سوریو : چیه ؟ اومدی پر پر شدنمو ببینی؟ دیدی؟ دلت خنک شد؟ ( با بی حالی)
جونگ کوک : چته سوریو ؟ چرا رنگت پریده....چرا لبات سفید شده، سان یه کاری بکن
سان : به طبیب گفتم بیاد
جونگ کوک : تا اون بیاد سوریو مرده
سان : چیکار کنیم الان
جونگ کوک : نباید یه چیزی بهش بدیم بخوره؟
سان : چی مثلا
سوریو : جونگ... کوک... برو ،فقط برو
جونگ کوک : تنهات نمیذارم....
۲۶.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.