ازدواج اجباری

ازدواج اجباری
part 10

ویو ا.ت
با نامجون رفتیم یه فروشگاه فکر کنم نامجون میشناختن چون وقتی وارد شدیم همه به نامجون تعظیم کردن
خلاصه همه ی خریدارو انجام دادیم هرچی که لازم بود و الان وقت خرید خونه بود رفتیم یک فروشگاه بزرگ همه داخلش پیدا میشد
نامجون سبد خرید رو برداشت و یک سبد متوسط برداشت و گفت
+ این سبد رو بردار و هرچی دوست داری بخر
- باشه، ممنون (باذوق)
+(لبخند)
با ذوق رفتم سمت قفسه ی خوراکی ها و کلی خوراکی برداشتم و بعد از برداشتم وسایل رفتم که نامجون رو پیدا کردن نامجون بهش گفتم....

ویو نامجون
وقتی ای پیشنهاد رو دادم ا.ت خیلی ذوق کرد بعد رفت خوراکی برداره لبخندی به کیوتیش زدم رفتم که برای یخچال خرید کنم که بعد 30 مین دیدم ا.ت داره دنبال من میگرده اومد گفت
- میگم.... میشه چیزی ... بردارم... ولی.. تو نبینی.. ؟؟
تعجب کردم که چی میخواد حتما چیزی مخواد ، کمی فکر کردم و گه اشتباه نکنم نوار بهداشتی میخواد
+ باشه (لبخند)
- مرسی... (خجالت)
رفت و برگشت و به سمت کسی که حساب میکنه رفت و داخل کیسه ی سیاه گذاشت پس نوار بود پس حدسم درست به ساعت نگاه کردم ساعت 3 بود حساب کردیم و سوار ماشین شدیم
+........


شرط
لایک 5
کامنت 5