سلاممم چطورینننن آمدم با پارت دو وانشات ران
ات از درد بیهوش شد ا/ب ترسید و رفت تو اتاق خودش
اون مرتیکه : خب یه بچه ۵ ساله نمیتونه دردسر برام درست کنه
ا/ب تلفونو برداشت و به ران زنگ زد
از زبون ران : تو کلاب بودم
امروز چون ریندو کار داشت من به جایش آمدم خیلی خستمه
چند ساعت داشتم کار میکردم که گفتم برم یکم استراحت کنم
رفتم گوشیم چک کرد بالای پونزده تا تماس بی پاسخ از آن دیدم
تنم یک ثانیه لرزید نکنه بلایی سرش آمده
خواستم زنگ بزنم که گوشیم دوباره زنگ خورد جواب دادن صدای ا/ب آمد
داشت گریه میکرد پرسیدم چی شده
گفتش مامان زخمی شده بابا *باگریه
از ترس خشکم زد چه اتفاقی واسش افتاده
سریع گوشی قطع کردم
سوار ماشین شدم با تمام سرعت به سمته خونه رفتم
دست میلرزید خدا خدا میکردم آسیب جدی ندیده باشه
ران : لطفا دوام بیار
رسیدم به خونه سریع پیاده شدم
رفتم تو خونه همه بهم ریخته بود
رفتم تو اتاق یک مرد با میله خونه دیدم
و ات خونی افتاده رو زمین
سریع رفتم سمتش مرده از ترس رفت عقب
نبضشو چک کردم میزد ولی خیلی یواش
رفتم سکته مرده انقدر زدمش که بیهوش شد
زنگ زدم به آمبولانس و پلیس رفتم سمت ات بغلش کردم بدنش داشت سرد میشد
ران : آت عزیزم پاشو ....لطفاً تو خوب میشی
آمبولانس آمد آت رو برد پلیس ها هم اون مرده رو
منم تو خونه موندم باید مراقب ا/ب باشم
رو مبل نشستم مو هامو گرفتم تو دستم که یکی بغلم کرد
ا/ب : بابایی ؟
ران : سرمو چرخوندم بهش نگاه کردم گریم گرفت و بغلش کرد
ا
ا/ب زد رو شونم : بابایی گریه نکن
ران : باشه باشه عزیزم
اون مرتیکه : خب یه بچه ۵ ساله نمیتونه دردسر برام درست کنه
ا/ب تلفونو برداشت و به ران زنگ زد
از زبون ران : تو کلاب بودم
امروز چون ریندو کار داشت من به جایش آمدم خیلی خستمه
چند ساعت داشتم کار میکردم که گفتم برم یکم استراحت کنم
رفتم گوشیم چک کرد بالای پونزده تا تماس بی پاسخ از آن دیدم
تنم یک ثانیه لرزید نکنه بلایی سرش آمده
خواستم زنگ بزنم که گوشیم دوباره زنگ خورد جواب دادن صدای ا/ب آمد
داشت گریه میکرد پرسیدم چی شده
گفتش مامان زخمی شده بابا *باگریه
از ترس خشکم زد چه اتفاقی واسش افتاده
سریع گوشی قطع کردم
سوار ماشین شدم با تمام سرعت به سمته خونه رفتم
دست میلرزید خدا خدا میکردم آسیب جدی ندیده باشه
ران : لطفا دوام بیار
رسیدم به خونه سریع پیاده شدم
رفتم تو خونه همه بهم ریخته بود
رفتم تو اتاق یک مرد با میله خونه دیدم
و ات خونی افتاده رو زمین
سریع رفتم سمتش مرده از ترس رفت عقب
نبضشو چک کردم میزد ولی خیلی یواش
رفتم سکته مرده انقدر زدمش که بیهوش شد
زنگ زدم به آمبولانس و پلیس رفتم سمت ات بغلش کردم بدنش داشت سرد میشد
ران : آت عزیزم پاشو ....لطفاً تو خوب میشی
آمبولانس آمد آت رو برد پلیس ها هم اون مرده رو
منم تو خونه موندم باید مراقب ا/ب باشم
رو مبل نشستم مو هامو گرفتم تو دستم که یکی بغلم کرد
ا/ب : بابایی ؟
ران : سرمو چرخوندم بهش نگاه کردم گریم گرفت و بغلش کرد
ا
ا/ب زد رو شونم : بابایی گریه نکن
ران : باشه باشه عزیزم
۷.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.