فیک عشق پری و شیطان
psrt¹
❤️عشق پری و شیطان🖤
شخصیت:کوک،سونیا
ژانر:تاریخی
ویو سونیا
-بانو بانو بیدار شید
-ولم کن
-بانو برادرتان امروز از جنگ با شیاطین میاد
-چی؟
با ذوق بسیار زیاد از جایم بلند شدم امروز همان روزی بود که ۱۰ سال انتظارش را کشیده بودم حالا چی بپوشم
-ام مارال این صورتی رو بپوشم یا این آبی هرو
-بانو هر دو به شما میاد ولی این صورتی خوشکل تره
لباس صورتی رنگم رو پوشیدم و با یک کفش صورتی ست کردم
(عکس لباس رو می ذارم)
موهانم را هم باز گذاشتم و یک بافت ساده بر رو یشان زدم
به سوی تالار قصر حرکت کردم
آن که می دیدم واقعا برادرم بود چقد تغیر کرده بود قیافش جذاب تر شده بود
ولی یک کوچولو ترسناک شده بود
با دو و ذوق به سمتش دویدم و خواستم او را بغل کنم که او مرا پس زد
ویو سونیا
-چطور جرئت می کنی به من دست بزنی خدمتکار پست و حقیر
قشنگ خوشکم زده بود چرا این شکلی رفتار می کرد چش شده بود
در همین حین مادر و پدرم باهم وارد تالار شدند
-وای پسر قشنگم چقدر رشت کرده مردی شده واسه خودش
مادر و پدر اینقدر قربون صدقش رفتن
که من حس اضافی بودن بهم دست داد
مامان و بابا تا حالا اینقدر من را لوس نکرده بودند
جالب اینجاست که برادرن حتی یک لبخند نزد بلکه با اخم داشت
پدرو مادر را نگاه می کرد
به سوی درب خروجی بال زدم
از درب خارج شدم و به سوی جنگل رفتم
مقداری توت وحشی از جنگل چیدم و راهی خانه درختی شدم
در خانه درختی از آن توت ها کمی خوردم
این خانه درختی را ۱۰ سال پیش هنگامی که احساس تنهایی زیادی از دوری برادرم داشتم ساختم هر وقت به این خانه درختی می آمدم با آوازی پرندگان به آرامش می رسیدم
__________________________________
جرر خوردم اگه پارت بعدی رو میخواین ۱۰ تا لایک و ۵ تا کامنت
کامنت رو بخون
❤️عشق پری و شیطان🖤
شخصیت:کوک،سونیا
ژانر:تاریخی
ویو سونیا
-بانو بانو بیدار شید
-ولم کن
-بانو برادرتان امروز از جنگ با شیاطین میاد
-چی؟
با ذوق بسیار زیاد از جایم بلند شدم امروز همان روزی بود که ۱۰ سال انتظارش را کشیده بودم حالا چی بپوشم
-ام مارال این صورتی رو بپوشم یا این آبی هرو
-بانو هر دو به شما میاد ولی این صورتی خوشکل تره
لباس صورتی رنگم رو پوشیدم و با یک کفش صورتی ست کردم
(عکس لباس رو می ذارم)
موهانم را هم باز گذاشتم و یک بافت ساده بر رو یشان زدم
به سوی تالار قصر حرکت کردم
آن که می دیدم واقعا برادرم بود چقد تغیر کرده بود قیافش جذاب تر شده بود
ولی یک کوچولو ترسناک شده بود
با دو و ذوق به سمتش دویدم و خواستم او را بغل کنم که او مرا پس زد
ویو سونیا
-چطور جرئت می کنی به من دست بزنی خدمتکار پست و حقیر
قشنگ خوشکم زده بود چرا این شکلی رفتار می کرد چش شده بود
در همین حین مادر و پدرم باهم وارد تالار شدند
-وای پسر قشنگم چقدر رشت کرده مردی شده واسه خودش
مادر و پدر اینقدر قربون صدقش رفتن
که من حس اضافی بودن بهم دست داد
مامان و بابا تا حالا اینقدر من را لوس نکرده بودند
جالب اینجاست که برادرن حتی یک لبخند نزد بلکه با اخم داشت
پدرو مادر را نگاه می کرد
به سوی درب خروجی بال زدم
از درب خارج شدم و به سوی جنگل رفتم
مقداری توت وحشی از جنگل چیدم و راهی خانه درختی شدم
در خانه درختی از آن توت ها کمی خوردم
این خانه درختی را ۱۰ سال پیش هنگامی که احساس تنهایی زیادی از دوری برادرم داشتم ساختم هر وقت به این خانه درختی می آمدم با آوازی پرندگان به آرامش می رسیدم
__________________________________
جرر خوردم اگه پارت بعدی رو میخواین ۱۰ تا لایک و ۵ تا کامنت
کامنت رو بخون
۱.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.