عنوان:دوست قهرمان من!
عنوان:دوست قهرمان من!
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟕
وارد خونه شد و به مادربزرگش سلام کرد، لباساشو درآورد و نشست روی صندلی برای ناهار!
مادربزرگ:مدرسه چطور بود هیون وو؟!
هیون وو:مثل... مثل همیشه!
مادربزرگش غذا رو روی میز گذاشت و شروع کردن به خوردن!
وسطاش هیون وو شروع کرد به صحبت کردن...!
هیون وو:مادربزرگ؟!
مادربزرگ؟! بله عزیزم؟!
هیون وو:من... من دوست پیدا کردم...
مادربزرگش خوشحال بهش گفت:واقعا؟! حالا اسمش چیه؟!
هیون وو:جونگ وو!
حالت چهره ی مادربزرگش کمی تغییر کرد و گفت:خوبه... مراقب باش!
هیون وو:چشم!
از سر میز بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد... گوشیشو برداشت که یهو...
ادامه دارد...
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟕
وارد خونه شد و به مادربزرگش سلام کرد، لباساشو درآورد و نشست روی صندلی برای ناهار!
مادربزرگ:مدرسه چطور بود هیون وو؟!
هیون وو:مثل... مثل همیشه!
مادربزرگش غذا رو روی میز گذاشت و شروع کردن به خوردن!
وسطاش هیون وو شروع کرد به صحبت کردن...!
هیون وو:مادربزرگ؟!
مادربزرگ؟! بله عزیزم؟!
هیون وو:من... من دوست پیدا کردم...
مادربزرگش خوشحال بهش گفت:واقعا؟! حالا اسمش چیه؟!
هیون وو:جونگ وو!
حالت چهره ی مادربزرگش کمی تغییر کرد و گفت:خوبه... مراقب باش!
هیون وو:چشم!
از سر میز بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد... گوشیشو برداشت که یهو...
ادامه دارد...
۱.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.