part ❹❹👩🦯🦭
بهم حق بده که ازش بترسم و نگرانت بشم اما زیاده وری کردم.... *بوسیدن پیشونی بورام.... باید زودتر سلامتت رو بدست بیاری! باشه؟
بورام « قول میدم
جیهوپ « * سرفه... خواهر خانمی منم عذرخواهی میکنم
بورام « برگام الان شما دوتا عذرخواهی کردین
کوک « عذرخواهی نمیکردن که نامجون هیونگ ابروهاشون رو میتراشید *لبخند شیطانی
بورام « لبخندی زدم و دوباره دراز کشیدم.... کمی بعد نامجون هیونگ و جیمین وارد اتاق شدن
نامجون « حالت خوبه پرنسس؟
بورام « اوم... نامجونا
نامجون « نگران حرفهای هیون نباش.... مطمئن باش نمیزارم یه تار مو از شما کم بشه... اما به کمک سه تان نیاز دارم... محظ اطلاعتون مراسم عروسیتون رو هم عقب انداختم تا این مشکلات حل بشه...
جیمین « البته این به نفع بورام شد چون اون موقع یونگی فقط نقش همسر نمادین داشت اما الان به گمونم.....
یونگی « هنوز عاشقش نشدم که! فقط رابطه امون بهتر شده
کوک « پس اون بوسه و این همه مراقبت برای چیه؟
یونگی « نامجون این دوسنگت خیلی حرف میزنه هااا
نامجون « *خنده...
_در سکوت مشغول خوردن چایشون بودن که وئول با عجله پرید داخل و گفت
وئول « بچه هاااا
جیهوپ « اوه وئول... چی شده؟
وئول « امشب یه مراسم برای تمام شرکت ها گذاشتن! راس ساعت هشت شب و هم پدر بزرگ و مادر شما و هم پدر و مادر یونگی تاکید کردن باید توی این مراسم شرکت کنیم... هیون و ارازل هم هستن!
یونگی « عالی شد
نامجون « بچه ها یه برنامه دارم
بورام « چی؟
نامجون « همتون برید اونجا اما جوری رفتار کنید که جز بورام کسی اون ماجرا رو نفهمیده ! میخوام ببینم هیون میخواد چیکار کنه... چه بخواین چه نخواین وارد یه بازی شدین پس قبل از اینکه بازی بخورید باید بازی رو شروع کنید! قانون شطرنجه! و زندگی یعنی خوده شطرنج
جیهوپ « برای دخترا خطری نداره؟
نامجون « نه... مگه تو و یونگی نیستید؟ از جفتشون مراقبت میکنید
کوک و جیمین « اهممم *سرفه... ما هم بوقیم دیگه اره؟
نامجون « این دوتا مغز فندوقی هم هستن !
کوک « جیمینا پاشو بریم این زندگی دیگه بدرد نمیخوره
بورام « *خنده... اخه شما دوتا همسن منید... تو کتم نمیره شما مراقب من باشید
وئول « اضافه میکنم مخصوصا زمانی که وقتی توی دردسر میفتادین بورام بود که نجاتتون میداد
کوک « الان فرق داره... عمم وقتی رفتی کلاب نجاتتون داد؟
بورام « خیلی خب تسلیم... حالا چیکار کنیم؟
نامجون « شما میری آماده میشی بقیه رو بسپار دست آقایون
بورام « اما...
یونگی « طرح مشترک رو آماده کردم نگران نباش
بورام « ا.. اما کییی؟؟؟؟ تو که همش ور دل من بودی
یونگی « اگه خیلی ناراحتی برگردم
بورام « نه.. چیزه خب چطور...
یونگی « یادته دبیرستان روی یه طرح کار میکردیم؟
بورام « قول میدم
جیهوپ « * سرفه... خواهر خانمی منم عذرخواهی میکنم
بورام « برگام الان شما دوتا عذرخواهی کردین
کوک « عذرخواهی نمیکردن که نامجون هیونگ ابروهاشون رو میتراشید *لبخند شیطانی
بورام « لبخندی زدم و دوباره دراز کشیدم.... کمی بعد نامجون هیونگ و جیمین وارد اتاق شدن
نامجون « حالت خوبه پرنسس؟
بورام « اوم... نامجونا
نامجون « نگران حرفهای هیون نباش.... مطمئن باش نمیزارم یه تار مو از شما کم بشه... اما به کمک سه تان نیاز دارم... محظ اطلاعتون مراسم عروسیتون رو هم عقب انداختم تا این مشکلات حل بشه...
جیمین « البته این به نفع بورام شد چون اون موقع یونگی فقط نقش همسر نمادین داشت اما الان به گمونم.....
یونگی « هنوز عاشقش نشدم که! فقط رابطه امون بهتر شده
کوک « پس اون بوسه و این همه مراقبت برای چیه؟
یونگی « نامجون این دوسنگت خیلی حرف میزنه هااا
نامجون « *خنده...
_در سکوت مشغول خوردن چایشون بودن که وئول با عجله پرید داخل و گفت
وئول « بچه هاااا
جیهوپ « اوه وئول... چی شده؟
وئول « امشب یه مراسم برای تمام شرکت ها گذاشتن! راس ساعت هشت شب و هم پدر بزرگ و مادر شما و هم پدر و مادر یونگی تاکید کردن باید توی این مراسم شرکت کنیم... هیون و ارازل هم هستن!
یونگی « عالی شد
نامجون « بچه ها یه برنامه دارم
بورام « چی؟
نامجون « همتون برید اونجا اما جوری رفتار کنید که جز بورام کسی اون ماجرا رو نفهمیده ! میخوام ببینم هیون میخواد چیکار کنه... چه بخواین چه نخواین وارد یه بازی شدین پس قبل از اینکه بازی بخورید باید بازی رو شروع کنید! قانون شطرنجه! و زندگی یعنی خوده شطرنج
جیهوپ « برای دخترا خطری نداره؟
نامجون « نه... مگه تو و یونگی نیستید؟ از جفتشون مراقبت میکنید
کوک و جیمین « اهممم *سرفه... ما هم بوقیم دیگه اره؟
نامجون « این دوتا مغز فندوقی هم هستن !
کوک « جیمینا پاشو بریم این زندگی دیگه بدرد نمیخوره
بورام « *خنده... اخه شما دوتا همسن منید... تو کتم نمیره شما مراقب من باشید
وئول « اضافه میکنم مخصوصا زمانی که وقتی توی دردسر میفتادین بورام بود که نجاتتون میداد
کوک « الان فرق داره... عمم وقتی رفتی کلاب نجاتتون داد؟
بورام « خیلی خب تسلیم... حالا چیکار کنیم؟
نامجون « شما میری آماده میشی بقیه رو بسپار دست آقایون
بورام « اما...
یونگی « طرح مشترک رو آماده کردم نگران نباش
بورام « ا.. اما کییی؟؟؟؟ تو که همش ور دل من بودی
یونگی « اگه خیلی ناراحتی برگردم
بورام « نه.. چیزه خب چطور...
یونگی « یادته دبیرستان روی یه طرح کار میکردیم؟
۱۷۷.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.