@Rose scenario
دستمال رو از روی میز برداشتی و مشغول تمیز کردن سرشونه های کتش شدی
داشتی تموم سعیت رو میکردی که به چشماش نگاه نکنی خواه ناخواه باعث میشد تموم کدورتا و دلخوریا رو فراموش کنی و باز برگردی به همون خونه ی اول
نمیخوای چیزی بگی؟
چشماتو بستی و نفس عمیقی کشیدی به اجبار نگاهتو به چشماش دادی و با دیدن رنگ نگاهش نفستو با حرص بیرون فرستادی
نمیتونی هرجوری که میخوای با من رفتار کنی و تهش توقع داشته باشی که عادی رفتار کنم
لبخند کمرنگی زد و فاصله ی بینتونو با دو قدم پر کرد. انگار در عرض دو ثانیه اون مظلومیت خاص نگاهش پر کشید و جاشو به شیطنتی که الان پررنگ تر شده بود داد.
پس... الان باید نازتو بکشم؟
داشتی تموم سعیت رو میکردی که به چشماش نگاه نکنی خواه ناخواه باعث میشد تموم کدورتا و دلخوریا رو فراموش کنی و باز برگردی به همون خونه ی اول
نمیخوای چیزی بگی؟
چشماتو بستی و نفس عمیقی کشیدی به اجبار نگاهتو به چشماش دادی و با دیدن رنگ نگاهش نفستو با حرص بیرون فرستادی
نمیتونی هرجوری که میخوای با من رفتار کنی و تهش توقع داشته باشی که عادی رفتار کنم
لبخند کمرنگی زد و فاصله ی بینتونو با دو قدم پر کرد. انگار در عرض دو ثانیه اون مظلومیت خاص نگاهش پر کشید و جاشو به شیطنتی که الان پررنگ تر شده بود داد.
پس... الان باید نازتو بکشم؟
۱.۴k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.