Playmate p²⁰
تهیونگ ویو
تا میتونستم تمام دق و دلی این چند سال و سرش خالی کردم یکی دوساعتی بود داشتم عذابش میدادم با اینکه هیچکی از زیر شکنجه هام سالم بیرون نیومده بود ولی این یه موجود عجیب بود تو این چند ساعت هیچ صدایی ازش در نیومد چموش تر ز این حرف ها بود وسط کارام اتفاقات گذشته رو براش میگفتم ولی هیچی نمی گفت یه چی نمیزاشت بیشتر از این کارم و انجام بدم ولی با تمام وجودم به اون حس غلبه کردم
تهیونگ:اگر از اون اول هیچ وقت باهاتون آشنا نمیشدم، اگر همه زیر و بم زندگیم و براتون نمیگفتم ، اگر بهتون اعتماد نمیکردم ، اگر ......
هیچ وقت اینطوری می شدددددد
از کجا پیدا شدید یهو چجوری رو سرمون آوار شدید چرااا (عصبی)
ا/ت: چ... چی میگی واسه خودت
تهیونگ: الان بهت میگم ...
کوک ویو
دم شرکت رفتم ...
نه نه آخه چجورییی نفهمیدم دستی دستی خودمو بد بخت کردم چرا نفهمیدم ا/ت داره اینجا کار میکنه چرا نفهمیدم چجوری انقدر ساده از کنار موضوع به این مهمی گذشتم ...... دیگه نتوستم به بچه ها سپرد آدرس خونه خود کیم و برام در بیارن باید میفهمید ۱۸ ، ۱۹ ساله داره اشتباه میکنه اصلا چی میگه؟
با بیشترین تعداد نیروهام رفتم سمت خونه کیم بازم دیر کرده بودم چجوری ؟ ۲ ، ۳ ساعته از خواهرم هیچ خبری ندارم و واسه خودم فکر و خیال میکنم......
ا/ت ویو
تمام بدنم میسوخت نمیتونستم تکون بخورم ولم نمیکرد نمیدونستم از چی داره حرف میزنه ولی بگی نگی داشت از تصادف اون سال حرف میزد ولی آخه آخه ما که تقصیری نداشتیم .
دیگه نمیتونستم ولی هیچی نمیگفتم نباید چیزی میگفتم پس چرا کوک نیومده فکر و خیال داشت دیونم میکرد
کوک ویو
یه لحظه یاد یانگ و خانم لی افتادم
قطعا اگر همینطوری بریم پیش کیم هیچ جوره حرفمون و باور نمیکنه
نیروهام اونجا بودن با اینکه حتی الانشم دیر شده بود ولی ....
رسیدم بدون هیچ عجله ای همه چی و برای یانگ توضیح دادم ازش خواستم تمام مدارک و هرچی داشتیم و بر داره و بیاره بدون هیچ معطلی قبول کرد ساعت ۴:۲۰ بود که رسیدیم ......
تهیونگ ویو
دیگه خسته شده بودم بستش بود دیگه نمیدونستم چیکارش کنم حرف نزدنش عذابم میاد یه حس لعنتی سوالاتی و انداخته بود تو ذهنم که جوابی براشون نداشتم
چشماش و رو هم فشار میداد ولی چیزی نمیگفت انقدر سر سخت بود؟
از این رفتارش خوشم اومده بود ولی نهههه منطقی باید پیش برم دستاشو و واز کردم و از صندلی آوردمش پایین و رو زمین رهاش کردم چونش و تو دستم گرفتم میبینی ؟
خواستم حرف بزنم که در با ضربه ای محکم باز شد ولش کردم
اسلحه ام رو از رو میز برداشتم که کوک و دیدم
تهیونگ: به یکم دیر نیومدی ؟ منتظرت بودم فکر کردم ا/ت براتکبیشتر از اینا ارزش داره آخه
کوک: خفه شوووو (عصبی)
تهیونگ: .....
کوک ویو
نگاهم رفت رو ا/ت همه جاش غرق خون بود به بدن بی جونش که نگاه میکردم انگار تمام دنیا رو سرم آوار می شد ....
کوک: چیکارش کردی؟(عربده)
ا/ت ا/ت پاشو ا/ت
کوک: همیشه بدون فکر کاری رو انجام میدی ؟
تهیونگ ویو
کوک ا/ت و گرفته بود بغلش که یکی دیگه اومد تو
هرچی نگاهش میکردم نمیشناختمش یهو کوک اومد سمتم و
کوک: اگر بلایی سر ا/ت بیاد مطمعن باش کاری میکنم آرزو کنی برگردی همون چند سال پیش بدون در نظر گرفتن موقعیتت
تهیونگ: ........
تا میتونستم تمام دق و دلی این چند سال و سرش خالی کردم یکی دوساعتی بود داشتم عذابش میدادم با اینکه هیچکی از زیر شکنجه هام سالم بیرون نیومده بود ولی این یه موجود عجیب بود تو این چند ساعت هیچ صدایی ازش در نیومد چموش تر ز این حرف ها بود وسط کارام اتفاقات گذشته رو براش میگفتم ولی هیچی نمی گفت یه چی نمیزاشت بیشتر از این کارم و انجام بدم ولی با تمام وجودم به اون حس غلبه کردم
تهیونگ:اگر از اون اول هیچ وقت باهاتون آشنا نمیشدم، اگر همه زیر و بم زندگیم و براتون نمیگفتم ، اگر بهتون اعتماد نمیکردم ، اگر ......
هیچ وقت اینطوری می شدددددد
از کجا پیدا شدید یهو چجوری رو سرمون آوار شدید چرااا (عصبی)
ا/ت: چ... چی میگی واسه خودت
تهیونگ: الان بهت میگم ...
کوک ویو
دم شرکت رفتم ...
نه نه آخه چجورییی نفهمیدم دستی دستی خودمو بد بخت کردم چرا نفهمیدم ا/ت داره اینجا کار میکنه چرا نفهمیدم چجوری انقدر ساده از کنار موضوع به این مهمی گذشتم ...... دیگه نتوستم به بچه ها سپرد آدرس خونه خود کیم و برام در بیارن باید میفهمید ۱۸ ، ۱۹ ساله داره اشتباه میکنه اصلا چی میگه؟
با بیشترین تعداد نیروهام رفتم سمت خونه کیم بازم دیر کرده بودم چجوری ؟ ۲ ، ۳ ساعته از خواهرم هیچ خبری ندارم و واسه خودم فکر و خیال میکنم......
ا/ت ویو
تمام بدنم میسوخت نمیتونستم تکون بخورم ولم نمیکرد نمیدونستم از چی داره حرف میزنه ولی بگی نگی داشت از تصادف اون سال حرف میزد ولی آخه آخه ما که تقصیری نداشتیم .
دیگه نمیتونستم ولی هیچی نمیگفتم نباید چیزی میگفتم پس چرا کوک نیومده فکر و خیال داشت دیونم میکرد
کوک ویو
یه لحظه یاد یانگ و خانم لی افتادم
قطعا اگر همینطوری بریم پیش کیم هیچ جوره حرفمون و باور نمیکنه
نیروهام اونجا بودن با اینکه حتی الانشم دیر شده بود ولی ....
رسیدم بدون هیچ عجله ای همه چی و برای یانگ توضیح دادم ازش خواستم تمام مدارک و هرچی داشتیم و بر داره و بیاره بدون هیچ معطلی قبول کرد ساعت ۴:۲۰ بود که رسیدیم ......
تهیونگ ویو
دیگه خسته شده بودم بستش بود دیگه نمیدونستم چیکارش کنم حرف نزدنش عذابم میاد یه حس لعنتی سوالاتی و انداخته بود تو ذهنم که جوابی براشون نداشتم
چشماش و رو هم فشار میداد ولی چیزی نمیگفت انقدر سر سخت بود؟
از این رفتارش خوشم اومده بود ولی نهههه منطقی باید پیش برم دستاشو و واز کردم و از صندلی آوردمش پایین و رو زمین رهاش کردم چونش و تو دستم گرفتم میبینی ؟
خواستم حرف بزنم که در با ضربه ای محکم باز شد ولش کردم
اسلحه ام رو از رو میز برداشتم که کوک و دیدم
تهیونگ: به یکم دیر نیومدی ؟ منتظرت بودم فکر کردم ا/ت براتکبیشتر از اینا ارزش داره آخه
کوک: خفه شوووو (عصبی)
تهیونگ: .....
کوک ویو
نگاهم رفت رو ا/ت همه جاش غرق خون بود به بدن بی جونش که نگاه میکردم انگار تمام دنیا رو سرم آوار می شد ....
کوک: چیکارش کردی؟(عربده)
ا/ت ا/ت پاشو ا/ت
کوک: همیشه بدون فکر کاری رو انجام میدی ؟
تهیونگ ویو
کوک ا/ت و گرفته بود بغلش که یکی دیگه اومد تو
هرچی نگاهش میکردم نمیشناختمش یهو کوک اومد سمتم و
کوک: اگر بلایی سر ا/ت بیاد مطمعن باش کاری میکنم آرزو کنی برگردی همون چند سال پیش بدون در نظر گرفتن موقعیتت
تهیونگ: ........
۸.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.