sleep lady
#sleep_lady
#بخواب_خانم_کوچولو
p1
چشمام رو بالا آوردم نگاهی توی آینه کردم
مثل همیشه همون چیزی شد که مادرم میخواست
با صدای در برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم ، مادرم وارد اتاق شد
بلند شدم و رو به روش وایستادم
جعبه کوچولوی آبی رو داد دستم
- اینو دستت کن
درشو که باز کردم انگشتری با الماس کوچیکی روش دیدم
انگشترو دستم کردم دنبال مادرم راه افتادم
تا به پله ها رسیدم نور زد روم بوی عطر های متفاوت مهمونا کل سالن رو پر کرده بود
رسیدم پایین و بازوی یونگی رو گرفتم
چشمام پایین بود ، حتی جرئت نداشتم توی چشماش نگاه کنم
صدای زمزمه ها مداوم به گوشم میخورد
عروس خانواده مین
پوزخندی کوچیکی زدم و چشمام رو به سمت دوربین ها بالا آوردم
بدون توجه به تمام این نور هایی که روی صورتم بود لبخند کوچیکی زدم و فقط به جلو نگاه کردم
چشمام رو بالا بردم و به اون طرف پله ها نگاه کردم
چشمای پر از بغض برادرم داشت فریاد میزد که با پای خودم دارم سمت چوب دار میرم
چند لحظه ایی توی فکر فرو رفتم
با علامت مادر خوندهی یونگی به سمت جلو حرکت کردیم
وقتی وایستادیم چندین آدم اومدن و تبریک گفتن
تنها کاری که باید میکردم لبخند زدن و تکون دادن سرم بود
گاهی هم ازشون تشکر می کردم
صدای پچ پچ مهمونا واقعا آزار دهنده بود
با وجود سرمای باد توی سالن بازم من داشتم عرق میکردم
اون انگشتر کوچیک و اون دسته گل واقعا توی دستم سنگینی میکردن
دستم روی بازوی یونگی آنچنان میلرزید که دیگه حتی روش تصلت هم نداشتم
با اشاره مادرم به سمت میز و صندلی ها حرکت کردیم
پدر بزرگم و پدر یونگی روی صندلی ها نشستند و من و یونگی پشت سرشون وایستاده بودم
توی همین لحظه برادرم کنار من و مادرم جلوی بردارم ایستاد
نا مادری یونگی هم کنارش ایستاد
نگاهم رو به دوبین بود
بعد از گرفتن عکس همه به سمت در خروجی سالن حرکت کردیم
سوار ماشین شدیم
بزرگتر ها توی یه ماشین و برادرم هم روی صندلی شاگرد کنار راننده جلوی من و یونگی نشست
دیگه حتی روی الگوی نفس کشیدنمم کنترل نداشتم
نگاهی به گلبرگ های پلاستیکی اون دسته گل انداختم
کیف و دسته گل رو گذاشتم کنارم
یهو صدایی از جلو شنیدم
- رسیدیم اقا
یونگی پیاده شد و با نگاه سردی در ماشین رو برام باز کرد
خبر نگار ها حتی اونجا هم دست از سرمون بر نمیداشتند
دسته گل و کیفم رو برداشتم و به سمت خونه حرکت کردیم
_______________
اسلاید دوم استایل ا.ت
اسلاید سوم استایل یونگی
#بخواب_خانم_کوچولو
p1
چشمام رو بالا آوردم نگاهی توی آینه کردم
مثل همیشه همون چیزی شد که مادرم میخواست
با صدای در برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم ، مادرم وارد اتاق شد
بلند شدم و رو به روش وایستادم
جعبه کوچولوی آبی رو داد دستم
- اینو دستت کن
درشو که باز کردم انگشتری با الماس کوچیکی روش دیدم
انگشترو دستم کردم دنبال مادرم راه افتادم
تا به پله ها رسیدم نور زد روم بوی عطر های متفاوت مهمونا کل سالن رو پر کرده بود
رسیدم پایین و بازوی یونگی رو گرفتم
چشمام پایین بود ، حتی جرئت نداشتم توی چشماش نگاه کنم
صدای زمزمه ها مداوم به گوشم میخورد
عروس خانواده مین
پوزخندی کوچیکی زدم و چشمام رو به سمت دوربین ها بالا آوردم
بدون توجه به تمام این نور هایی که روی صورتم بود لبخند کوچیکی زدم و فقط به جلو نگاه کردم
چشمام رو بالا بردم و به اون طرف پله ها نگاه کردم
چشمای پر از بغض برادرم داشت فریاد میزد که با پای خودم دارم سمت چوب دار میرم
چند لحظه ایی توی فکر فرو رفتم
با علامت مادر خوندهی یونگی به سمت جلو حرکت کردیم
وقتی وایستادیم چندین آدم اومدن و تبریک گفتن
تنها کاری که باید میکردم لبخند زدن و تکون دادن سرم بود
گاهی هم ازشون تشکر می کردم
صدای پچ پچ مهمونا واقعا آزار دهنده بود
با وجود سرمای باد توی سالن بازم من داشتم عرق میکردم
اون انگشتر کوچیک و اون دسته گل واقعا توی دستم سنگینی میکردن
دستم روی بازوی یونگی آنچنان میلرزید که دیگه حتی روش تصلت هم نداشتم
با اشاره مادرم به سمت میز و صندلی ها حرکت کردیم
پدر بزرگم و پدر یونگی روی صندلی ها نشستند و من و یونگی پشت سرشون وایستاده بودم
توی همین لحظه برادرم کنار من و مادرم جلوی بردارم ایستاد
نا مادری یونگی هم کنارش ایستاد
نگاهم رو به دوبین بود
بعد از گرفتن عکس همه به سمت در خروجی سالن حرکت کردیم
سوار ماشین شدیم
بزرگتر ها توی یه ماشین و برادرم هم روی صندلی شاگرد کنار راننده جلوی من و یونگی نشست
دیگه حتی روی الگوی نفس کشیدنمم کنترل نداشتم
نگاهی به گلبرگ های پلاستیکی اون دسته گل انداختم
کیف و دسته گل رو گذاشتم کنارم
یهو صدایی از جلو شنیدم
- رسیدیم اقا
یونگی پیاده شد و با نگاه سردی در ماشین رو برام باز کرد
خبر نگار ها حتی اونجا هم دست از سرمون بر نمیداشتند
دسته گل و کیفم رو برداشتم و به سمت خونه حرکت کردیم
_______________
اسلاید دوم استایل ا.ت
اسلاید سوم استایل یونگی
۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.